بچه‌بازی: قسمت اول

بچه‌بازی شکل‌های گوناگونی دارد و مثل همه‌ی رابطه‌هایی که دو طرف‌اش انسان است بسیار پیچیده است. تحلیل دقیق آن در یک چارچوب مشخص و موشکافی انواع آن در حوصله‌ی جایی مثل وبلاگ نیست. برای همین حرکت من در این نوشتار پراکنده است. قصد ندارم از نقطه‌ی مشخصی شروع کنم و قضیه را در یک نظام دقیق بررسی کنم. چرا که این کار در چند هزار کلمه غیرممکن است. و به وقت و منابع بیشتری نیاز دارد. من این‌جا از گوشه‌ای به گوشه‌ی دیگر می‌روم و البته سعی می‌کنم که این حرکت کاملاً بی‌نظم نباشد. باز هم خواهش می‌کنم که اگر می‌خواهید در بحث شرکت کنید این کار را بدون نام انجام ندهید و لطفاً درباره‌ی موضوع بنویسید. بهتر است نظرهای کلی درباره‌ی بچه‌بازی در پایان این سری نوشته مطرح شود و در هر قسمت درباره‌ی همان قسمت بحث شود.

از جوان 18 ساله‌ای شروع می‌کنیم که از دبیرستان علامه‌حلی فارغ‌التحصیل شده و سال اول دانشگاه است و در مدرسه‌ی راهنمایی علامه‌حلی شروع به کاری می‌کند معلمی می‌گویند. اولین شکل بچه‌بازی همین‌جا آغاز می‌شود. پسرهای دوازده ساله اسباب‌بازی‌های جالبی هستند. واکنش‌های بچه‌ها برای معلم [اجازه بدهید او را معلم بخوانیم.] جالب است. فرض کنید شما یک روبات خیلی هوش‌مند دارید که در برابر همه‌ی کارهای شما واکنش نشان می‌دهد؛ واکنش‌هایی که برای‌تان غیر قابل پیش‌بینی است. طبیعتاً سر و کله زدن با این روبات برای‌تان لذت‌بخش است. و هیچ روباتی هوش‌مندتر از بچه‌ی دوازده ساله نیست. اولین چیزی که توجه این معلم تازه‌کار را جلب می‌کند همین واکنش‌هاست. برای همین هم همه‌ی معلم‌ها انبار بسیار پرباری از واکنش‌های بچه‌ها دارند: حاضرجوابی‌ها، شوخی‌ها، جواب‌ها و سوال‌های هوش‌مندانه، حماقت‌ها، مشکلات و خطاهایی که از بچه‌ها سر زده و معلم با دقت و وسواس خاصی همه را جمع‌آوری می‌کند. زنگ تفریح هم زمان خوبی برای مبادله کردن این خاطرات است. معلم‌ها با لذت وصف‌ناپذیری این خاطره‌ها را برای هم تعریف می‌کنند و انبارهای خودشان را غنی‌تر می‌کنند.

معلم فارغ‌التحصیلی را ندیده‌ام که این واکنش‌ها برای‌اش لذت‌بخش نباشد. این مسئله وقتی جدی‌تر می‌شود که معلم در این بازی فقط یک ناظر نباشد. معلم جوان که لذت جدیدی پیدا کرده است مشغول بازی کردن با قدرت فهم بچه‌ها می‌شود. این بچه‌ها که تیزهوش خوانده می‌شوند و برخی‌شان ضریب هوشی بالایی دارند و برخی مثل خوره درس می‌خوانند و تکلیف‌های معلم‌شان را با هر بدبختی انجام می‌دهند و تا مسئله‌ای را نفهمند بی‌خیال نمی‌شوند ابزارهای مناسبی برای این کار هستند. شاید این رابطه در جاهای دیگری هم اتفاق بیافتد: تاکسی، خانواده و… ولی فرق مهم‌اش در این است که این‌جا بیست و چهار جفت چشم به یک نفر خیره می‌شوند تا از او چیز یاد بگیرند و تقریباً همه‌ی حرف‌ها و حرکت‌های معلم‌شان را ضبط می‌کنند و درباره‌اش فکر می‌کنند. [معلم فارغ‌التحصیل برای بچه‌ها نوعی ابرمرد به حساب می‌آید. درباره‌ی این موضع بعداً توضیح می‌دهم.] برای همین این کار برای معلم بسیار ساده است و نیاز به مهارت خاصی ندارد.  این‌گونه می‌شود که معلم به بچه‌های سوم راهنمایی انتگرال نامعین درس می‌دهد و با بچه‌ی اول راهنمایی درباره‌ی تئوری نسبیت انشتین صحبت می‌کند و برای دوستان‌اش تعریف می‌کند که فلان دانش‌آموز الگورتیمی را نوشت که دانشجویان سال دوم نمی‌توانند.

این شکل از سکسوالیته بی‌هدف است، [انواع هدف‌مند را بعداً بررسی می‌کنم] توجه خاصی به بدن دانش‌آموز ندارد و بیشتر از هر چیز دیگری بر پایه‌ی لذت معلم شکل می‌گیرد. (و البته شدت و ضعف دارد) لذت تازه کشف شده برای معلم بسیار جالب است و معلم به شدت به این رابطه وابسته می‌شود. طوری که اگر چند وقت معلمی نکند دل‌اش برای سروکله زدن با بچه‌ها تنگ می‌شود و احتمالاً بعد از مدتی نمی‌تواند بر این وسوسه غلبه کند و معلمی را از سر می‌گیرد. بسیار هستند معلمانی که درس دادن را رها کرده‌اند و حتی گفته‌اند که دیگر این کار را نخواهند کرد و دوباره مشغول شده‌اند. یا برای خودشان مهلت تعیین کرده‌اند که تا فلان وقت بیشتر معلمی نمی‌کنند و بعد از آن به کار و زندگی اصلی خودشان می‌پردازند و بارها این مدت را تمدید کرده‌اند. یا معلمی که وقتی فهمید یک سال است معلمی نمی‌کنم با تعجب زیادی پرسید چه‌طوری؟ مگر ممکن است؟ چگونه تحمل می‌کنی؟ این وابستگی خیلی مهم است و چیزهای زیادی را روشن می‌کند. اگر بگویم معلمی [فارغ‌التحصیل حلی]  که مدتی معلمی نکرده است حال و روزی شبیه کسی دارد که رابطه‌ی جنسی منظم داشته و مدتی است که این رابطه قطع شده است احتمالاً شما من را به تفسیر به رأی محکوم می‌کنید و من هم فعلاً این‌چنین سنگین حکم نمی‌کنم. ولی اگر کسی حوصله داشته باشد و قسمت‌های بعدی را بخواند شاید به گزاره‌های مشابهی برسد.

این‌جا مسئله‌ی دیگری هم وجود دارد. اکثر اوقات کادر اداری مدرسه از این وابستگی [اعتیاد] معلم‌های جوان آگاه‌اند و می‌دانند که معلم در هر صورت به کارش ادامه می‌دهد. برای همین خیلی وقت‌ها این معلمان جوان از لحاظ مالی، فکری و غیره از سوی مسئولان مدرسه به بیگاری گرفته می‌شوند؛ مسئولان بلندپایه‌تر افکار و ایده‌ها و عقایدشان را به زیردستی‌ها تحمیل می‌کنند و تقریباً مطمئن هستند که این معلم‌ها در هر شرایطی به کارشان ادامه خواهند داد. نیروی کار مطیع و کم‌خرج و پرکار. البته از آن‌جایی که این قضیه ربطی به بحث ما ندارد بیشتر درباره‌اش صحبت نمی‌کنم.

نمود مهم این شکل بچه‌بازی در کارهای خارج از سیلابس درسی مصوب است. معلم که احساس می‌کند سیلابس درسی، که موظف به درس دادن‌اش است، کارایی لازم را ندارد قسمتی از زمان کلاس را به کارهای دیگر اختصاص می‌دهد. این کارها که مدرسه تقریباً نظارت خاصی روی‌اش ندارد می‌تواند درس اضافه یا چیزهای عجیب و غریبی باشد که هیچ ربطی به درس ندارد. مثلاً معلم کارگاه در پانزده دقیقه‌ی پایانی کلاس درباره‌ی اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتومی صحبت می‌کند. یا معلم کامپیوتر برای بچه‌ها معما طراحی می‌کند یا معلم فیزیک به جای درس دادن نیروی ارشمیدس برای بچه‌ها از سیاه‌چاله‌ها می‌گوید یا خیلی کارهای عجیب دیگر. معلمی را می‌شناسم که در شصت دقیقه وقت کلاس نمی‌توانست نیم‌ساعت را هم به درس اصلی اختصاص بدهد و می‌گفت بعضی وقت‌ها بیش‌تر از پانزده دقیقه درس نمی‌دهد: او اعتقاد داشت کارهای جانبی که سر کلاس انجام می‌دهد از درس رسمی مهم‌تر است. البته تأثیر این رابطه در سیلابس‌های رسمی مدرسه هم مشهود است. و این تأثیر در سیلابس‌های مصوب مضرترین تأثیر ممکن است. چرا که به یک معلم و چند دقیقه وقت کلاس محدود نمی‌شود و گاهی سال‌ها و دوره‌ها ادامه پیدا می‌کند. به هر حال این سیلابس‌ها توسط معلم‌ها نوشته می‌شود [که به جز تسلط علمی بر موضوعْ آموزش خاصی درباره‌ی روش‌های آموزش ندیده‌اند] و خیلی وقت‌ها چیزهای عجیبی در این سیلابس‌ها پیدا می‌شود که حاصل کنج‌کاوی چند معلم بوده است. به راحتی می‌توان ریشه‌های بازی با قدرت فهم دانش‌آموز را در بسیاری از این سیلابس‌ها دید. شکل‌های دیگر این سکسوالیته را در جاهای دیگر مثل اردوها هم می‌توان دید. مثلاً یک سال در اردوی شهرکرد و هنگام بازدید از تونل آبی کوهرنگ به بچه‌های اول راهنمایی گفته شد که چیزی که از تونل پایین می‌آید شیر است. تعدادی از بچه‌ها هم به خاطر رنگ سفید این آبِ کف‌آلود گول خوردند و تا زمان رسیدن به بالای تونل قضیه را نفهمیدند. این قضیه شاید برای بچه‌ها یک شوخی ساده بود و دوستانی که در این اردو بوده‌اند آن را فاقد اهمیت بدانند: فقط یک شوخی ساده. ولی معلم‌ها از این کار خیلی لذت بردند: یک بازی بزرگ روی ذهن بچه‌ها. دو سال بعد در اردوی مشابهی همین کار انجام شد. و این بار قبل از رسیدن به پای کوه برای بچه‌ها کلی دلایل شیمیایی و زیست‌شناختی و فیزیکی آورده شد تا باور کنند که چگونه آنزیم‌های طبیعی در دل کوه شیر تولید می‌کنند و طبیعتاً بچه‌های دوازده ساله گول خوردند و این معلم‌ها بودند که با لذت زیادی این خاطره را برای دیگران تعریف کردند: یک موفقیتِ دیگر. آن‌ها بازی را برده بودند.

این سکسوالیته در شکل‌های افراطی خود معلم را تبدیل می‌کند به یک کلکسیونر. کسی که با دقت نوشته‌ها و پاسخ‌نامه‌های امتحان‌های عجیب و غریب و فیلم‌ها و تحقیق‌ها و نامه‌ها و در کل همه‌ی واکنش‌های بچه‌ها را جمع‌آوری می‌کند و از دیدن مجددش هم لذت می‌برد. این معلم‌ها خصوصیات اخلاقی و فکری بچه‌ها را در پوشه‌های مختلف جمع می‌کنند و عاشق کشف زوایای پنهان ذهن بچه‌ها هستند: فلان بچه از ارتفاع می‌ترسد و آن یکی حسود است و فلانی و بهمانی باهم قهر کرده‌اند و آن یکی عاشق سریال لاست است و این یکی از ریاضی بدش می‌آید و فلان دانش‌آموز با پدرش مشکل دارد و… این اطلاعات بعضی وقت‌ها گران‌بهاترین دارایی‌هایی این معلم [افراطی] می‌شوند.

به هر حال این لذت اجتناب‌ناپذیر است و شاید به قول دوستان نمکِ معلمی باشد. ولی وقتی معلمی از آن آگاهی نداشته باشد، به شدت درگیر و معتاد این رابطه شود و زندگی خودش را بدون وجود این رابطه کسل‌کننده و بی‌روح بداند ماجرا مهم‌تر از نمکِ معلمی می‌شود. [معلمی می‌گفت از ساعتی که مدرسه تعطیل می‌شود لحظه‌شماری می‌کند که دوباره صبح شود و بتواند با بچه‌ها سروکله بزند. جدا از این شکل‌های افراطی خیلی از معلم‌ها واقعاً نمی‌توانند بیش‌تر از چند ماه مدرسه نروند. و البته اکثراً خودشان را گول می‌زنند و دلایل دیگری برای ادامه‌ی معلمی خودشان می‌آورند.] این موقع است که کلاس درس بیش‌تر از آن‌که محل آموزش باشد تبدیل به جایی می‌شود برای ارضای معلم‌ها. و این یعنی که در کشور ما بچه‌های تیزهوش جدا می‌شوند و به‌جای دیدن آموزش‌های تخصصی تبدیل به اسباب‌بازی و ابزار سکسوالیته‌ی هم‌نوعان چند سال بزرگترشان می‌شوند و این چرخه تا ابد ادامه پیدا می‌کند. [درباره‌ی نحوه‌ی بازتولید این رابطه در نسل‌های بعدی توضیح خواهم داد.]

این شکل از بچه‌بازی، برخلاف شکل‌های دیگری مثل رابطه‌های عاطفی و جسمی و شکل‌دهی‌های ذهنی هدف‌مند [که در ادامه درباره‌شان صحبت می‌کنم] به چالش کشیده نمی‌شود. در مدرسه‌ها آگاهی‌های محدودی از شکل‌های دیگر بچه‌بازی وجود دارد و درباره‌اش بحث می‌شود. ولی این شکل همیشه مغفول مانده و این فراموشی باعث شده که حتی در نظر خیلی از معلم‌ها هیچ قبحی نداشته باشد.

و البته ماجرا در شکل‌های دیگرش خطرناک‌تر و هیجان‌انگیزتر خواهد شد…

68 دیدگاه

دسته هستی-در-اینجا-با-دیگران

68 پاسخ به “بچه‌بازی: قسمت اول

  1. migam , man .. na .. migam in mo’allema shayad alan hamashooon ke be senne shoma miresan , ..
    na ,
    manZoooram ineke :
    fek mikonam hameye mo’llema ke ye moddat inkararo mikonan o be jaye shoma miresan , be hameye in chiZaii ke shoma goftid miresan ,
    be naZare shoma nemiresan ?!
    vali shayad goshadishooon miad ke inaaro too blogeshooon biaran , ya shayad asan be maQzeshoon[!!] nemirese ke inaro benevis !
    pas be naZaram inaro ke base mo’allema neminevisid !
    pas age base ham dowrehaaye man minevisid , ke maZZeye baZi ro ke bayad dar nasl haaye ba’di ettefaQ biofte , hamooontor ke shoma goftid , dariid kharab mikonid !
    agar ham dariid base ooona ii minevisid ke alan avval – dovvom – sevvome rahnamaii an ro rooshooon in kara dare anjam mishe benevisid , be naZaram headati bish nis , manZooram ineke darid be mo’allemaii ke aZ in kara leZZat mibaran hasooodi mikoni , manZooore badi aZ kalameye hesadat nadarama , vali age base ooon bacheha minevisid ke morede baZi Qarar nagiiran , yejooori mikhayd mo’allemaye konooniro aZiar konid !!
    khob !?
    base ke minevisid ?!
    base dele khodeteoon ?!
    fek nakonam , dele shoma ke ba in chiZa khosh nemishe ke ,
    khob ?!

  2. MM

    سلام اشکان

    من برای شخص خاصی نمی نویسم. هم دوره ای های من که معلم بودن هنوز همشون معلم هستند و فکر نمی کنم که این چیزهایی که من می نویسم رو قبول داشته باشن. هنوز فکر می کنن (یا دوست دارن که فکر کنن) که این کارهایی که انجام میدن کارهای مقدسیه.

    بچه های راهنمایی اینجا رو نمی خونن. اگه هم اتفاقی به اینجا سر بزنن فکر نمی کنم حوصله داشته باشن که این همه متن طولانی بخونن.
    خب؟

    حسودی هم مطمئن باش که نمیکنم! این چند روزه شمال بودیم و من هر شب اینا رو می نوشتم بعدش اعصابم به هم می ریخت و نزدیک های صبح می رفتم توی بالکن به پیپ کشیدن! حالا نمیگم که گریه ام می گرفت!

    این ها رو برای خودم می نویسم. چون دوست دارم که بفهمم دقیقاً چی به چیه.
    ولی من می دونم که خیلی از معلم های کنونی و سابق حلی و چند تا از دوستهام که فکر کردنشون برام خیلی ارزشمنده اینجا رو می خونن و هدفم از گذاشتن اینا توی وبلاگم اینه که درباره اش با اونا بحث کنم.

    خوبی؟ خوش میگذره؟

  3. آرش

    سلام، سال نو مبارك.

    به نظرم رسيد كه توي اين متن -جدا از توصيف كردن دقيق موضوع- نكته‌ي خاص بدي عليه اين تفريح معلمها كه انكارناپذير هم هست گفته نشده. يعني گفته نشده كه چرا اين تفريح معلمها (نه تنها باعث كمك به دانش آموز نمي شه،‌بلكه) به او صدمه مي‌زنه. يعني هيچ نكته اي هم كه نه، من اينا رو پيدا كردم:

    1- ممكنه معلما كه عاشق كارشونن، به فرمايش‌هاي بالادستي‌هاشون تن بدن و عقايد اونا رو جاري كنن،كه شايد عقايد درستي نباشه.( شايد بشه راه حلي براي اين موضوع پيدا كرد.)
    2- معلما سيلابس درسي رو تغيير مي‌دن. شايد اين تغيير درست نباشه. ولي كي صلاحيت داره كه اين تغيير رو تاييد كنه؟ بچه ها؟ نه! اوليا؟ به تجربه ديديم كه نه! كادر مدرسه؟ ايضا! آموزش و پروش؟ به به!
    3- اين كار معلما ممكنه تاثير نامطلوب رواني ( مثل وابستگي شديد بي جا) روي خودشون بذاره. كه به نظر من كاملا هم درسته. ولي اين به بچه ها كمتر ارتباط پيدا مي‌كنه.

    جز اينها، به نظرم بقيه‌ي قبحي كه به ماجرا داده شده به خاطر استفاده از كلمه‌ي بچه بازي و ساير تعبيرهايي از اين دسته، كه فقط تأثير رواني دارن ولي اون جوري كه تعريف شدن نماينده ي چيزي نيستن كه در نگاه اول قبيح به نظر بيان.

  4. amirosein

    یه چیز بی‌ربط! دیروز بعد سال‌ها گفتم برم گیم‌نت ببینم حال میده یا نه؛ و اون‌جا یکی از بچه‌های دوم‌راهنمایی مدرسه رو دیدم. به‌ش گفتم ما هیچ‌وقت این شانس رو نداشتیم که معلممون رو همچین‌جایی ببینیم، برو حال کن!

    [الآن تصور کردم که سال‌ها بعد اون بچه این متن رو بخونه و در حالی که خیلی باهاش حال کرده، بیاد یه نگاهی به کامنت‌ها بندازه و کامنت من رو ببینه…]

  5. آرین

    سلام .
    خیلی از Theme ( درون مایه ؟ ) ی نوشته تون خوشَم اومد … راستی منظور از کلمه ی سکسوالیته دقیقا چیه ؟ معنی لغویش ؟

    بای دِ وِی ، به نظر من این مدل رفتارِ–از نظر شما بیمار– که یک معلم «همه‌ی واکنش‌های بچه‌ها را جمع‌آوری می‌کند و از دیدن مجددش هم لذت می‌برد.» ، مختصِ یک معلم نیست. یعنی رفتاریه که خیلی از آدمای انجامش میدَن و از «دیدی اونطوری که گفتم بود واکنشش» لذت می برن. شاید این توی هر رابطه ی عاطفی یی که وجود داره اتفاق بیافته، most commonly توی رابطه ی یه زوج آدم. و خوب میشه روی این بحث کرد که این لذت– چه از جانب یه معلم، چه هر کسِ دیگه یی که توی یه رابطه س– بیمار گونه س یا نه. ولی خوب مسلما قبول دارم که اونجا، به خاطر تعدادِ زیادِ روابط و شدتِ زیادشون– که شاید دلیلش همون دلیلی باشه که باعث میشه «معلم فارغ‌التحصیل برای بچه‌ها نوعی ابرمرد» به حساب بیاد– این کار بارها تکرار میشه .

    ولی خوب این که کلاسِ درس به dildo ی معلم تبدیل میشه– که در تضاد با چیزیه که بچه ها به خاطرش به مدرسه میان– ناعادلانه س.

    در هر صورت لذت بردم،

  6. MM

    سلام آرش

    مسئله مهم اینه که این وابستگی معلم به این کار انقدر زیاده که علاوه بر اون که خیلی وقت ها حجم زیادی از کلاس های درس و اردوها و هزینه ها و وقت های تلف شده توی مدرسه به سادگی برای همین ارضا کردن معلم مصرف میشه، سیلابس های رسمی مدرسه هم بدون آسیب باقی نمی مونه.

    مسئله اینه که بچه های تیزهوش جدا شدن، برای اینکه آموزش خاصی ببینن. ولی این آموزش خاص وجود نداره. یه سری آدم چند سال بزرگتر از خودشون باهاشون بازی می کنن. تفریح ِ اول و خیلی وقت ها آخر ِ معلم توی کلاس درسه. و بعد کسی میتونه انتظار داشته باشه چیزی که برای تفریح ساخته شده بتونه از لحاظ آموزشی هم به صورت اتفاقی چیز جالبی از آب دربیاد.

    شما مسئله رو به شکل عملی نبین. شاید هیچ نهادی وجود نداشته باشه که بتونه ایراد این ها رو بگیره. مسلماً نه اولیا و نه مدیر و نه مسئولان آموزش پرورش این تخصص رو ندارن. ولی این دلیل نمیشه که من نگم که این کار اشتباهه.

    متأسفانه مثل اینکه من در نشون دادن قبح این کار مشکلات بیشتری دارم. این قضیه که من فکر کنم یه سال با یکی توی کلاس درس و اردو و زنگ تفریح و پروژه و فعالیت بازی می کردم که هدف اصلیم لذت بردن خودم بوده و باانصاف که فکر کنم هیچ چیز خاصی بهش یاد ندادم و اون بچه هم نمی دونسته و احساس می کرده که این تکالیفی که انجام میده و این ساعت های بیشماری که پای صحبت های من می شینه و این همه ساعت که به تئوری های من گوش میده می تونه به جاهای خوبی برسه و من هم برای همین بهش درس میدم. برای من خیلی قبیحه. خیلی قبیح تر از چیزهایی که تو میگی که قبیحه و با استفاده از معنی منفی اونا میخواهم کارم رو قبیح نشون بدم.

  7. آرین

    یه ذره فقط خیلی پراکنده س ایده هاتون ، مثه این که بعضی پا

  8. خیلی خوب بود این قسمت…
    کامنت روی شماره ی 2 کامنت آقا «آرش»
    یحتمل اینی که می گم رو از روی جوونی و آرمانگرایی و اینا بدونین و این که نمی آن ملت و نمی شه و اینا…
    ولی خوب نظرتون راجع به این که NGO ای بسازین برای شاخه های مختلف ورک شاپ بذارین که این تدریس خارج از سیلاب درسی رو چه جوری داشته باشین روی چه موضوعاتی باشه..چه موضوعاتی هست که ارزش وقت تخصیص دادن داشته باشه…اولویت بندی شون…
    الی آخر…
    گرچه خوب یه مقداری خودجوشه فکر می کنم این تربیت(؟) تیزهوش جماعت…
    ولی خوب خیلی خوب می شه اگه سازماندهی شه…
    و خوب این آفات معلمی رو هم مطرح کنین و نکته هایی که افراد بهش رسیدن و اینا…
    ______________________

    و در رابطه با این گونه ی سکشوالیته که عرض می کنین به نظر من اینایی که می گین چیزایی ان که بعدا اومدن چسبیدن به اون سکشوالیته…
    به نظر من بچه بازی(!؟) خیلی پاک هم می شه داشت….
    حالا البته باز بذارین به حساب بوی قورمه سبزی کله من و سبک بار ساحل بودن…:دی

    ولی…

  9. آرش

    به نظرم اين كه شما از كاري لذت مي‌بردين و انجامش مي‌دادين اصلا قبيح نيست. حتا اگه هدفت اصليتون لذت بردن بوده باشه. مهم اينه كه چه نتايجي داشته باشه، براي خودتون و بقيه. بنابراين اين مهمه كه نشون داده بشه اين كارتون براي بچه‌ها ضرر داشته يا هيچ فايده اي نداشته و هدر دادن منابع و عمر و علاقه‌ي بچه‌ها بوده. چون اگه در نهايت اين طور نباشه، به هر حال نتيجه‌ي درخوري داشته. بنا بر اين تا وقتي اين كه چيز خاصي معلم ها ياد بچه ها نمي دن يا بچه ها به جايي نمي رسن درست روشن نشه، نمي‌شه گفت كاره قبيح بوده.

    نكته اينه كه اين بازي بي قاعده نيست،‌به همين دليل هم شايد بشه نتايج علمي اي كه به بار مي آره رو پيش بيني كرد. يعني نتايجش كاملا اتفاقي نيست. معلمها خيلي وقتها چون دوست دارن قوه ي فهم بچه ها رو به كار بگيرن، مطالب بيستري بهشون مي‌گن و ذهنشو رو به چالش مي‌كشن و چون -به واسطه‌ي علاقه- احساس مسئوليت مي كنن، چيز ي رو ناگفته نمي ذارن. در نهايت نتيجه اين مي‌تونه بشه كه بچه هه ذهني قوي تر و دانسته هايي بيشتر داشته باشه. بنا بر اين،‌حتا به نظر مي آد كه اين موقعيت به نفع دانش آموزه و حتا استفاده ي بهينه از وقت و هزينه و منابع هم هست.

    مقصود من از شماره ي 2 اين نبود كه كار رو به صورت عملي ببينم. بلكه مي خواستم نشون بدم كه گاهي گروه هاي همين معلم ها از بقيه مي تونن صلاحيت‌دار تر باشن در زمينه ي طرح درس.

    اين هايي كه گفتم عمدتا اصلا قطعي نيستن. به قول معروف بيشتر «شبهه» هستن كه موضوع دقيق تر روشن بشه.

  10. سلام
    اولین نوشته ای که درباره مرتبط بودن بچه بازی و معلمی نوشتید معنی دار به نظر می اومد – ولی الان به نظرم یک مقدار دارید خارج می زنید. ببینید این که بگیم معلم ممکنه احساس شبه جنسی نسبت به دانش آموزش داشته باشه با این بگیم معلمی یعنی بچه بازی و معلم در طول درس دادن داره ارضا می شه خیلی فرق داره! شما از فروید هم اون تر رفتید و مطالبی مثل سیاه چاله و محتوای درسی رو ابژه ی جنسی دونستید! اگر این ها ابژه ی جنسی بشن – نشون دهنده ی تحت تاثیر قرار گرفتن معلم از کارش – یا یه جور عذاب وجدان شدیده که دیگه داره حالا همه کار و انگیزه ی معلمی رو به بچه بازی ربط می ده می خوره بیشتر! بله من مشاوری رو دیدم که تو راهنمایی می رفت گوشه ی حیاط دستش رو می ذاشت رو شونه ی یکی و با هم شخصی صحبت می کردن – و امروز شاید فکر کنم از این کار تحریک می شده – شاید هم دید من غلط و چنین انگیزه ای در کار نبوده و اون آدم پاکی بوده باشه – ولی دیگه این که بگیم انگیزه ی معلم شدن بچه بازیه بی معنی به نظر می رسه.

  11. نوید

    من نمی دونم درست برداشت کردم یا نه . من فکر می کنم منظورتون اینه که این رابطه ناکارآمد ه و رابطه باید یه نوع دیگه باشه . اگه منظورتون اینه خوب من 100 قبول دارم. اما این که این لذت به خودی خود بد باشد و به دسته ای آدم خاص مربوط شود را نمی فهمم (اگر منظور این است). مثلا این موضوع لذت دارد که چیزی را به کسی یاد بدهی. لذت این کار بیشتر است اگر طرف خنگ باشد و تو به زور به او یاد بدهی و بیشتر است اگر با هوش باشد و چیزی بیش از معمول به او یاد بدهی.

  12. نوید

    من رو باید ببخشید اما می خوام این مثال خاص رو بزنم. یه آدمی که در وبلاگ کیقب کمی وصفش هست به نظر من نمونه ی بارز این مثال بود. لذت هایی هم که می برد مختلف بود. لیس زدن کفش برای نمره – تحقیر با حرفهای بی بی معنی – بازی دادن روابط بین بچه ها و . . .
    این آدم یک نمونه انسان فاسد در زمینه ی آموزش آن هم در جایی مثل تیزهوشان است. اما نمی توان کتمان کرد که درس خارج از موضوع اش و سنگین اش و این چالش ذهنی که به زعم خود علم آموزی نوین و به دید شما نوعی جمع آوری کلکسیون است برای من به شخصه مفید واقع شده است.

  13. نوید

    اما از طرف دیگر سوال من این است که آیا شما به کل مخالف این رابطه هستید یا نه. به هر حال خواه نا خواه این رابطه لذت چشیدن طعم های جدید را دارد. من کسی مثل آقای باقری (این چون مثال خوبه اسم آوردم) رو قطعا فوق العاده سازنده می بینم اما نمی تونم کتمان کنم لذتی رو که اون از گفتن مسائل شاید پیچیده تاریخی سیاسی و . . . به ما می گفت. لذتی که به نظرم همه می برن. اما باز شما صریحا بگید (گرچه تلویحا در متن اشاره شده) که آیا به کل این بازی ها را مضر می دانید یا با شروطی بر آن آنها را لازم هم می شمارید ؟

  14. mishe khahesh konam ke doootan faQat dar morede matlab naZar beZaran ?!
    inja jaye hal o ahval porsi nis !

  15. علی

    خوب شما گفتین یه بچه راهنمایی حوصله نمی کنه این ها رو بخونه…ولی من دقیقا بر عکس اینو فکر می کنم. من به عنوان یک بچه راهنمایی علامه حلی ای مطلب رو از روز اول خوندم….و هر روز این بلاگ رو چک می کردم که ببینم ادامش چی می شه….
    و اینو که شما که معلمید باید خوب بدونید که با عنوان مطلب اولتون یک بچه توی این سن سریع جذب می شه (مث من!)

    خوب من بعد از خوندن این متن (اون قسمت قبل عیدش) تقریبا از سه متری معلم هامون رد نشدم و فقط به یکیشون خیلی سریع گفتم عیدت مبارک و در رفتم.

    و الآن هم با خوندن این و بقیش که میاد : شما اسطوره من رو خراب کردین و آیا هدفتون این بوده؟؟؟؟
    و اینکه به نظر شما من اون سوالاتی رو که باید از معلمون می پرسیدم (همون سوالات که خودتون می گید) دیگه از کی باید بپرسم؟
    آیا باید برای خودم نگه دارم؟؟؟

    به هر حال من که اون شخصیتی که به نظرم همه کاری رو برای پیشرفت من می کرد رو برام نابود کردین! و به نظر شما من چه طوری می تونم جای همچین شخصیتی رو تو ذهنم پر کنم

    پ.ن : ممکنه سر اینکه وبلاگی ندارم نظرم پاک بشه، ولی حد اقل امیدوارم توی مطالب بعدیتون چیزی پیدا کنم و جوابم رو بگیرم.

  16. به نظرم نظر باگ مورن با تمام کند ذهن بازیش داره درست از آب در میاد و کامنت ها به طرز وحشتناکی بی ربط، سطح پایین و حتی رنج دهنده شدن. نصرالله جان نمی گم که کامنت ها رو ببند. ابداً اما گمونم مجبور نباشی پاسخ بدی به همشون و در عین حال من هنوز نگرانم که تو فید بک بگیری از این کامنت ها! مثلاً تحت تأثیر این کامنت قبل از من قرار گرفتن یک فاجعه رقت انگیزه! به گمونم باید این سری مطالب رو یه جاهای به درد بخوری لینک بدیم که آدمای حسابی تری مخاطبت قرار بگیرن. این رو به من خبر بده که privacy اینجا رو تا چه حد می خوای نگه داری! من هم دارم مخاطب ادبیاتت رو گم می کنم. نه اینکه مخاطب متن رو. اون رو می دونم. و اما نظرم رو فعلاً برات ایمیل می کنم.

  17. به علی:
    1. معلم نباید اسطوره تو باشه. معلم یه آدمه مثل بقیه. اگه خوندن این متن باعث شه که معلم دیگه اسطوره تو نباشه و به عنوان یه آدم دیگه بهش نگاه کنی خیلی خوبه.
    2. تو جواب سوالت رو نباید از یه اسطوره بخوای. شرایط هر آدمی با تو فرق می کنه، مخصوصا اگه یه اسطوره باشه. تو می تونی سوالت رو از هر کسی بپرسی و جوابش رو بسنجی، چه اسطوره باشه چه نباشه. به خصوص اگه اسطوره باشه.
    3. این نوشته قضاوت شخصی یه آدمه. تو باید قضاوت شخصی خودت رو داشته باشی. اگه تو اینقدر تحت تاثیر هر چیزی، غلط یا درست، قرار می گیری همون بهتر که کمتر از معلمات معرفت بشنوی و از همون 5 متری شون هم رد نشی.

    به مسخ: کند ذهن باباته. مردک خودشیفته.

  18. ای باگ مورن اینقدر در مورد حقایق جبهه نگیر. از افسانه جومونگ پند بگیر بجای اینکه پاشی بری سر خزر بخوری بگیری از اینی که هستی کند ذهن تر بشی. حالا یکم تحویلت گرفتم نظرت رو قبول داشتم دلیل نمی شه که بخوای پر رو بشی!!!

  19. نوید

    «کامنت ها به طرز وحشتناکی بی ربط، سطح پایین و حتی رنج دهنده شدن.» این حرف خیلی خودخواهانانه خودبینانه و کوتهنظرانه است. شما به چه حقی حرف بقیه رو ارزش گذاری می کنی ؟

  20. به نوید عزیز و بعضی دیگر:
    ببین برادر! اصلاً ماجرا این نیست که تو برداشت کردی که من قصد توهین به کامنت گذارها داشته باشم! نه. موضوعیت این سری از مطالب آقای سکرتر! موضوعیت دیگری بوده و خواستگاه دیگری هم داشته. این ماجرا مدت بسیار زیادی است که دغدغه ذهنی این آدم و حتی دیگر دوستانش از جمله خود من بوده! حد اقل 1 سالی می شود که در اغلب دیدارهای ما این مبحث مطرح شده و از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. و نه تنها خود سکرتر بلکه آدمی مثل من هم به نوعی در حال نگارش این متن است و حتی بعضی دیگر از دوستانی که دیدگاه تند انتقادی نسبت به این متن دارند. مشکل، مشکل تأویل است و مشکل احساس حضور نویسنده در پس متن است که همانطور که گفتم این متن منتج گفتارهای حد اقل یک ساله چندین آدم دیگر با تجربیات و گفتمان های دیگر است. من که این را می دانم می توانم در هر بند سنتز یکی از جلسات را حس کنم و حتی حضور غالب گفتمان شکل گرفته شده نیز قابل حس است. به طور مثال زمانی که بحث در مورد جدا شدن مدرسه علامه حلی نسبت به دیگر مدارس می شود و اینکه تیزهوشان را جدا می کنند تا آکموزش بهتری به آنها ارائه دهند و آن طور که زعم آقای سکرتر است این گونه نمی شود، این برآمده از یک گفتمان عدالتخواهانه است که همانطور که دیدی به باقی متن نمی خورد و نویسنه فقط به آن اشاره کرد و رفت. اما خود این مبحث مدت ها قابل پیگیری است و از این دست مطالب زیادند. به تو بگویم که حتی آقای سکرتر برای نگارش این متن با معلم های بسیار با سابقه مانند دبیر کانون صنفی معلمان»آقای باغانی» هم مشورت کرده و به جرأت می شود گفت که مراحل پیش تحقیق این متن انجام گرفته. یک روز هم یادم اسن به دنبال کتاب صمد بهرنگی در مورد آسیب های تعلیم و تربیت در اران راه طولانی را طی کرد تا به منزل ما برسد! البته من این کتاب را پیدا نکردم. خواستم بگویم که خط به خط این متن را نه تنها من بلکه دیگر دوستان آقای سکرتر هم پی گیری می کنند چون به نوعی در نوشتن آن سهیمند و البته همه ما نگرانیم! این موضوع اصلاٌ موضوع ساده ای نیست. بیا و فرض کن خلاصه ای از این مقاله با نام «بچه بازی در مدارس تیزهوشان» در یکی از روزنامه ها یا حتی سایت های پر خواننده چاپ شود! من می توانم درک کنم که روزی 10000 کلیک خوردن یک مقاله به چه معناست! وبلاگی که بالای 1000 خواننده در روز بیننده داشته باشد حتماً باید ثبت شود. اگر ثبت نشدنی باشد هم وبلاگ را می بندند هم نویسنه را بازداشت می کنند! حالا بیاییم و فکر کنیم یکی از مدیران این مدرسه بعد از خواندن این متن در روزنامه مذکور بخواهد از سکرتر شکایت کند! بدان که ما همه به این موضوعات هم فکر کرده ایم و با علم به ا اینکه اهمیت این موضوع می تواند بسیار بیش از این هم شود وارد این کارزار شدیم! این کارزار بیشتر مکارزاری است برای اندیشه های نسل ما. من، سکرتر، و خیلی های دیگر که با موضوعاتی از این دستکلنجار رفته اند. می خوایهم از پس این موضوع بر بیاییم. همه می خوایم سکرتر این قصه را آن طور که شایسته است تمام کند. باور کن سکرتر هیچ علاقه ای ندارد این موضوع تبدیل شود به بحث دور هم نشینی 4 تا دانش آموز و نتیجه عملی آن هم این شود که فلان بچه از معلمش بترسد! نه! قرار است یک موضوع، تحلیل شود. علمی، از همه لحاظ حتی نگارشی. اما وقتی برنامه روی آنتن می رود اتفاقی که می افتد چیز دیگری است که باگ مورن شاید از همان روز اول فهمیده بود (چون سر و کارش با بچه ها بیشتر از ماست!) اینجا تبدیل می شود به یک شبکه ماهواره ای لمپنانه! چون فقط و فقط هیچ کسی به خودش زحمت نداد برود تحقیق کند سکسوالیته یعنی چه!!! خب اگر حوصله ندارید بخوانید، حرف هم نزنید. دقیقاً همان طور که آن کچل احمق در ماهواره می نشیند و دائم ضر ضر می کند که نافرمانی مدنی کنید! و امدنیت را با این کار به گه می کشد و 4 تا احمق هم می روند روی دیوار می نویسند «ما هستیم!» نخیر آقا ما نیستیم. جون می دانیم مدنی ات به چه معناست و نا فرمانی مدنی یعنی چه! و رفیق تو می آید می نویسد که من اسطوره ام را از دست دادم! من می خواستم راجع به قانون ارشمیدس بپرسم اما اگه بپرسم آقامون انگشتم می کنه!!! خب این خواستگاه یک سال بحث ما نبوده!
    اما آقای سکرتر عزیز! اگر قرار است به کامنت ها پاسخ دهی، اگر قرار است ما هم کامنت ها را بخوانیم و دیگران هم بیایند روی کامنت های هم نظر بدهند و شما اینقدر صبر کنی تا هر پستت 30 تا کامنت بخورد با دقت بیشتر و وسواس بیشتری از واژگانت استفاده کن! یا یر هر پست یک پا نوشت بلند بالا بگذار و واژگانت را معنی کن. آن وقت می خواهم بدانم واقعاً برای سکسوالیته چه می نویسی! و چه جوری می خواهی به بچه های راهنمایی توضیح دهی که نوع هدفمند سکسوالیته، بازی بدن ها، ادبیات وقیح، هیستیریک شدن بدن ها و … به چه معناست! نمی شود که نمی شود.
    پس همان که گفتم. اصول انسانی اجازه نمی دهد کامنت دانی بسته شود. پس صراحتاً مخاطب خودت را مشخص کن و در بالای متن بنویس یا انتخاب کلماتت را جوری انجام بده که خواننده اش خودش بداند مخاطب است یا نه! مثلاً کدام کودک دوران راهنکایی را دیده ای که برود کتاب «ئیدئولوژی آلمانی» را بخواند؟ من یک جور ادبیاتی را می بینم که شبیه ترجمه آثار اگزیستانسیالیست ها است که شدیداً سهل ممتنع است و در کنارش یک جور دیگری از نگارش که شبیه متونی است که خودت همیشه می نوشتی جلال!!!
    در هر حال هنوز نظر دادن زود است. من فقط خواستم موضوع برای دوست عزیزم نوید جان روشن شود که نظر ما را حمل بر توهین نکند. متن کامل نشده و به خاطر همین من هنوز نگرانم که از این داستان چه چیزی قرار استخارج شود و آیا محصول این تحقیق طولانی، قابل ارائه به سطوح بالاتر فکری جامعه ما هست یا نه. پیشرفت یک متن در گرو تأویل مترقی از آن است.

  21. hm

    احسنت رفیق! گمانم خیلی سخت میشد از این بهتر اَعوَرانه و اَحوَلانه به سیستم این مدارس نگاه کرد و آنها را تحلیل کرد

  22. نوید

    از توضیحات مفصل شما جناب مسخ ممنون و همین طور از حسن توجه شما. اما چند نکته ی ریز. اول اینکه نظرات من به شخصه به خاطر عدم آگاهی از واژگان شما به نظر شما بی ربط برسد. اما این دلیل بر بی نظری من نیست. علی که نظر گذاشته به نظر می رسه اول یا حداکثر دوم راهنمایی باشه و شما سال اول و دوم فوق لیسانس. من نه از نسل علی ام نه از نسل شما. این تفاوت نسلها ادبیات درست طلب می کنه که آدم های درست مخاطب باشن و هم اینکه ادبیات دقیق. شما هر فرهنگ لغت انگلیسی رو که باز کنید و لغت سکشوالیتی رو پیدا کنید تعریفی که هست ربط پیدا می کنه به ارگان های تناسلی و غیره. این که من نوعی تعریف سکشوالیتی از زبان افلاطون را نمی دانم دلیل بر بیسوادی من نیست. دلیل بر تعریف قراردادی شما است که با آنچه جامعه تعریف می کند فرق دارد و اتفاقا این به نوعی باعث جذب مخاطب می شود که متاسفانه این موضوع 10000 بازدید کننده شدن خود مشکل ساز است. اما مشکل سازتر این است که نویسنده نمی تواند منظورش را به آدم هایی که در این مدرسه درگیر بوده اند درست بفهماند چه برسد به سیل جوگیر و بی اطلاع و پر مدعای عوام ایرانی و مسئولین بی سواد و کور و کر. این ضعف نویسنده است که فقط کسانی منظورش را می فهمند که یکسال با او حرف زدند و باز هم ضعف طرف های درگیر بحث است که به جای روشن سازی مفهوم بخواهند نظرها را ببندند یا به نظرات بی توجهی کنند. یک مقاله ی علمی بدون بازخورد بی ارزش است ولی اگر بازخورد صحیح و متناسب بااحوال نوشته نباشد مخرب است. شاید سخت کردن زبان به نظر چاره ی خوبی باشد اما عیب دیگر این است که از عموم دور می شود و تخصصی می شود و آنگاه جای آن با این عنوان داغ (که بچه ی راهنمایی را ترغیب به خواندن 2 3 صفحه می کند) اینجا نیست. کمااینکه اگر من یا شمادر وبلاگ خود از عقده ای ادیپ بنویسیم سیر فحش هاست که نثارمان می شود اما در کتاب روانشناسی کارشناسی ارشد این نوشتن امری معقول است.

  23. نوید

    دوم اینکه به نظر بنده این مطلب خاص باید همه نوع مخاطب داشته باشد و از آن مهم تر همه ی مخاطب ها این موضوع را هضم کنند و این انصافا کار دشواریست. یک بچه ی راهنمایی- یک معلم 19 20 ساله – یک دانش آموخته ی سیستم سمپادی – یک روانشناس – یک جامعه شناس – یک فیلسوف – یک علم پیشه – ولی یک دانش آموز راهنمایی و یا به طور کلی یک مرد یا زن تصاذفی جامعه و قطعا مسئولان اجرایی و قانون گذاری. این موضوع قطعا تعریف دقیق واژگان را می طلبد و از آن مهم تر حوصله ی بالای نویسنده و صاحبان بحث که موضوع را روشن کنند.

  24. به نوید: سکسوالیته را نه از انگلیسی بلکه از فرانسوی ترجمه کنید گمانم. نوید جان یک کتابی هست به نام اراده به دانستن از میشل فوکو. این کتاب را مطالعه کن.
    به hm: رفیق! گمانم خیلی سخت میشد از این بهتر اَعوَرانه و اَحوَلانه به سیستم این مدارس نگاه کرد و آنها را تحلیل کرد.

  25. maskh kie ?!
    kheili hal beham Zane !
    [roo rast goftam !]

  26. نمیدونم از کجا شروع کنم ، واقعا نمیدونم .
    تا الان چند بار این دو سه مطلب را خوانده ام و می خواهم کامنت بگذارم ، اما نمی دانم از کجا شروع کنم ؟!واقعا نمیدانم.
    اینکه بگویم مدتها قربانی این رابطه بوده ام ؟ { شما هم خوب میدانی طرف غالب چه کسانی بودن }
    اینکه به نظرم آمد بهتر است اسم این رابطه را به جای بچه بازی (( کودک آزاری )) بگذاریم ؟ { چون به نظر من در این رابطه کودک بسیار بسیار آسیب می بیند }
    اینکه بگویم مدتها ایده ی (( تبیین سیستم جدید آموزشی برای پارسیان )) را به عنوان راه حلی برای این مشکل { و خیلی مشکلهای موجود دیگر در اجتماع } در سر پرورانده ام وبزگترین دغدغه ام بوده و اصلا هدف زندگیم شده بوده و در این پرورش هیچ لامصب یاری نداشته ام وتنها گاهی کاغذ یارم میشد و دست آخر در پی بازخورد اطرافیان آن را به عنوان (فرا فکنی برای فرار از درس خواندن )
    کنار گذاشته ام و دیگر آن را جایی مطرح نکرده ام تا مرا به عنوان ضعیفِ احمقِ تنبلِ درس نخوان ، نخوانند و الان تا کجاهایم میسوزد وقتی میبینم شماها چه بحث هایی که در این مورد با هم نکرده اید و من گاهی چقدر آرزو می کردم که ای کاش یک لامصب فرد آگاهی بود که من با او درد دل کنم و او من را می فهمید . . .
    اینکه بگویم حسودی ام می شود وقتی میبینم تو و امثال تو دست کم یک نیکوتینی به خون میرسانید تا جلوی این استیل کولین لعنتی را حداقل برای 5 دقیقه بگیرد و من دوست ندارم این کار را بکنم چون دوستانم وخانواده مرا طور دیگری نگاه خواهند کرد و من اصلا دوست ندارم طور دیگری نگاه شوم واین وقتی بدتر می شود که در شرایطی باشی که یک درجه کج بودن تابلوی روی دیوار هم حتی تو را افسرده می کند و آنگاه . . .
    اینکه بگویم تا الان 5% شک داشتم ولی دیگه مطمین شدم که قضیه ی سوم راهنمایی نه تنها به این مسئله ربط داشته بلکه اساسا سر همین موضوع بوده و یکی دوباری هم که سر بحث را باز کردم و شما شمشیر را از رو بستی ( ! ) شاید 100 بار تو ذهنم ازت پرسیدم (( بهت انگ بچه بازی زدن ؟)) و آخر هم نپرسیدم که احیانن ناراحت نشوی !
    اینکه بگویم احساس من این است که این موضوع بیش از یک حدی مهم است و فکر میکنم جای بحث آن جایی مهمتر است { ولی نمیدانم کجا ؟} و اینکه شما این بحث را اینجا مطرح میکنی حتما دلیلی داری و می پرسم آن دلیل چیست ؟
    اینکه بپرسم آیا دقت کردید آرین { قوتی ، جین جان ، کتره ، مای ریِل فِرِند فُر اِوِر } چه تعمیم زیبایی به قضیه ی کلکسیون و اینها داد ؟
    اینکه بگویم دوست دارم تاکیدی کنم برفساد کسی که نوید به او اشاره کرد و اینکه بگویم چقدر دوست دارم او و امثال او محاکمه شوند و دوست دارم زندگیشان نابود شود و دوست دارم سیلی ای در گوش او بخوابانم !و از شما هم بپرسم چرا یکی دوباری که گفت و گومیکردیم و حرف این یارو شد از او به عنوان فردی مثبت یاد کردید ؟( اگر به یاد ندارید میتوانم نقل قول کنم ) والبته به نوید هم تذکر بدهم که نقل قولهای شفاهی من را با پستهای بلاگم اشتباه گرفته و این گیر الکی را به این خاطر میدهم که یک قانون نانوشته می گوید : «» به صیامی باید گیر داده شود در هر کجا و در هر زمان و بر سر هر چرند موضوعی فقط و فقط به این دلیل که او صیامی است «»
    اینکه بپرسم آیا به کارتان می آید نوشته ها وایده هایی را که در این زمینه دارم ضمیمه کنم ؟
    اینکه بگویم بعضی کامنتها روی اعصاب هستند و قشنگ معلوم است طرف درک نکرده چی به چیه و این به نظر من از یک فارغ التحصیل علامه حلی بعید است و در ضمن حس میکنم کامنت علی سرکاری است و کسی قصد شوخی دارد و البته بپرسم آیا مسخ همان جناب حجت است ؟ !
    اینکه بگویم بغض پدر گلو رو در میاره.
    اینکه بگویم :»» میستیزم با تنهایی «»
    و یا اینکه اعتراف کنم بعضِ {اهم اهم } من چاکر شما هم هستم ولی بعضی آهنگها رو نمیشه با ساز تک زد باید ارکستر باشه واقعا ، ترنج هم جزو هموناس … به خدا و درنهایت این نکته ی ظریف را یاد آوری می کنم که دیش دیشب یه آهنگی زدم به اسم گیس ولی الان که گیتارو برداشتم می خواستم یه چیزِ دیگه بزنم ، یادم رفت .

  27. کلا جدی نگیرید حرفهای این کیقب تعطیل رو .

  28. پسره 3 ماه دیگه کنکور داره بعد برای من تا 5 صبح نشسته پای کامپیوتر معلوم نیست چه غلطی داره میکنه ؟
    بچه های این دوره زمونه چه ادا اطوارایی که از خودشون در نمیارن ، والله به قرآن ما 16 سالمون بود از صبح تا شب می رفتیم جون میکندیم پی 10 شاهی پول که خرجی بابای مریضمون رو در بیاریم.
    با شما هستم جناب سیکتیر یا سکرتر یا هر کوفت دیگه ای فکر نون کن که خربزه آبه آقا.

  29. ببخشید تقصیر من نبود ،
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    عرقش خوب بود .

  30. علی

    به باگ مورن :
    الکی نمی گم اون معلم اسطورمه، چون واقعا اسطورمه! تنها کسی که یه بچه رو توی مدرسه درک می کنه! تنها کسی که هواشو داره! تنها کسی که باعث می شد من امیدم رو از دست ندم…نمی دونم شاید جدیدا این طوری شده و قدیم این طوری نبوده! ما تو حلی حد اقل دو تا معلم داریم که حرف آدم رو می فهمن! و ما نمی تونیم سوالمون رو از هر کسی بپرسیم چون گوش نمی دن! و چون سوالامون اکثرا ادامه داره مجبوریم همه رو از یک نفر بپرسیم! (چون سوال های جدید اکثرا در ادامه جواب های قدیمیه) پس این نفر کم کم برامون می شه اسطوره! و کم کم بهش عادت می کنیم! حتی شاید بهم بخندین ولی عکس دسکتاپ من (تا چند روز پیش) همون اسطوره بوده!
    در اون مورد هم که گفتین من خودم باید قضاوت کنم، تا حالا هیچ مشکلی توی حرف های جناب سکرتر ندیدم! و منطق بهم حکم می کنه بپذیرم!

    دوستان باید بگم من سوم راهنماییم (بهم بر خورد :دی!)

    جناب kqob بنده سر کاری نیستم!

    وای بعد تعطیلات رو چیکار کنم…می ترسم از معلم هامون!

  31. hamash taQsire khodet ast aQaye secreter .. fekr nakon taQsir mellat ast ..
    fekr konam edame dadane in chiZa .. pooch tar aZ edame nadadaneshoon bashe , ,
    dar har soorat 60 saali bish nist ..
    bogZar mellat bache baZieshan ra bokonand o shayad leZZat bebarand .. hamangoooone ke to kardi ..
    Ziad sakht nagir darvishe pir .. .

  32. soo’e tafahom nashe ,
    darvishe pi = darvishe pir TAR AZ MAN

  33. Ali :
    age sare kari nisti ye aks bede binim che shekli ii :p

    natars baW !

    ..
    chiZi ke too in donya Ziade OSTOORE as .. pore pore , , man khdam tahal chan sad taasho didam ,
    taZe miveye saale o serv mishe too piale .. ya ye hamchin chiZaii ,,
    dar har soorat ,

  34. Qob :
    be naZare bandeye haQir .. ke migi ye dast seda nadare o ina o bas concert beshe o ina .. va migi ke fek mikardi khodet injooori fek mikardi o ina faQat ,
    be naZare man , bachehaye Helli kollan .. shayadam hameye bachehaye donya .. eine to boodan , yani hame ino dashtan vali fek mikardan ke hiCh kas dige nadare o tanhan o ina .. va kasi nis ke beshine harf beZane o ina ..
    vali hame dashtan o daran
    vali too jam› ke miresan chiZ mishe !!
    kollan hame yejooRim ..

    shayad hamaan , HEYVAN HEYVAN AST e ,

    —————-

    [ nemidooonam , chera fek mikonam ke bas javabe tak tak e adamaro alan bedam .. shayadam kollan maram e bahs o inas , albate fek konam niche bood ke migoft maram e donyaye modern morde .. shayadam yeki dige bood !!! ]

  35. hh

    مخاطب اين قسمت نويسنده وبلاگ است. من متاسفم كه شما با مطرح كردن مسائل غير اخلاقي بحث را به مسائل پست كشاندي. اين كه شما حتي قسمتي از معلمين محيط اطراف را متهم به هوس هاي جنسي كني اتهامي شرم آور است. من بارها توضيح داده ام كه شوخي و بحث جدي جداست. بايد بداني اين شوخي نيست و بابت مطرح كردن اين اتهام در اين سطح وسيع بايد پاسخگو باشي. ديگر اينكه با آن ادعائي كه ابتدا كردي بايد منسجم تر به بحث بپردازي. هر مثال يا نكته اي كه ميگويي بايد در ساختاري منسجم و در جهت واضح تر شدن خطوط ايده اصلي باشد. گاهي وقتي از ده نكته مطرح شده حتي يكي خارج از چهارچوب اصليست باعث منحرف شدن اذهان و مسير بحث ميشود. شما كه اكنون خود را پرچم دار مطرح شدن اين موضوع مهم قرار داده اي بايد بيشتر دقت كني. خطاي شما باعث تباه شدن موضوعي كه خيلي هاي براي آن تلاش كرده اند ميشود.

  36. hh

    اما آن قسمت از بحث كه با آن موافقم. قصد ما اين نيست كه مقام معلمي را زير سئوال ببريم و به ديگران بگوييم به اين كار ناشايست نپردازيد. برعكس. قصد ما اين است كه بگوييم معلمي داراي شان بسيار بالايي است. معلم مسئوليتي بسيار سنگين و وظيفه اي دشوار دارد. قصد ما اين است كه معلمي را از اين بي ارزشي در بياوريم كه چراگاه احساسات يك جوان فارق التحصيل باشد. در اين رابطه نكته اي را كه به معلم ها تذكر داديم احساسات و جذابيت هاي مست كننده معلميست. ما نميخواهيم بگوييم اين جذابيت ها و احساسات به خودي خود بد هستند و معلم ها بايد از آنها محروم شوند. ميخواهيم اين آفت شايع را تذكر دهيم كه وقتي معلمين در مستي اين احساسات سنگيني مسئوليت خود را فراموش كردند آنگاه با گستاخي هر عمل نسنجيده اي را مرتكب ميشوند.

    پس بايد محكم زير گوش چنين معلميني خواباند تا از مستي بيرون بيايند. اگر قدمي نسنجيده بر داشتند بايد قلم پاهايشان را شكست. به خاطر كرامت معلمي. به خاطر ارزش انسان. انسانها بوم نقاشي نيستند كه معلم ها استعداد هايشان را روي آنها آزمايش كنند. بنا به حسشان نقشي بكشند و شايد روزي نقشي خوب شد و شايد روزي ديگر نقشي به درد نخور. بايد قاعده و چهارچوب داشته باشد اين امر. ميشود از آن شور و علاقه استفاده كرد ، اما نميتوان همه چيز را به دست آن سپرد. اگر جان و مال انسان ارزش مند است به خاطر روحيست كه در پس آن است. آنگاه شايسته است كه آن اصل، چنين بي حرمت و بازيچه باشد. اين ظلميست بسيار بزرگ. اما چندان به چشم همگان مشهود نيست. پس آنها كه متوجه اند وظيفه دارند كه جلوي اين ظلم را بگيرند. ما بنا به همين وظيفه تذكر ميدهيم اين موضوع را. تا عده اي از معلمين نگران و دقيق شوند در اعمال خود. و عده اي كه تمايلي ندارند به اين كار بترسند از مواخذه شدن توسط چشمهاي آگاه. محيط بايد از اين ولنگ و وازي در بيايد. همگان بايد ياد بگيرند كه روي تك تك اعمال معلمها دقيق شوند. و معلمين بدانند موظف به پاسخگويي در مورد تك تك اعمالشان هستند. مدرسه مرتع حاصلخيزي نيست كه هر كس هر جوري حال كرد در آن به چرا بپردازد. وضعيتي كه الان متاسفانه تا حد زيادي وجود دارد.

  37. زیر ساختی نوشته اید که حالا هر کسی گذری می آید تفی رویش می اندازد می رود! چه شود…

    به hh:
    گفته اید نمی خواهید معلمی «چراگاه احساسات يك جوان فارق التحصيل باشد.» گرچه فکر نمی کنم دقیقا متوجه منظورتان شوم، فقط دوست دارم به یک موضوع اشاره کنم:
    این تنها معلمان جوان نبودند و نیستند که معلمی را (به ویژه در مدرسه ای که به آن تعلق داشته اند و دارند) دوست دارند، به خاطر هر جاذبه ای با هر اسمی و برداشتی و تعبیری. از روی دیگر، خود آن «دانش آموزان» (که بدم می آید لغت «بچه ها» را برای شان به کار ببرم که «بچه» تلقی شان کنی) دوست دارند معلم های جوان شان را، صد برابر بهتر از معلم های پیر. معلم هایی که به اسم کوچک یا لقب صدایشان می کنند. معلم هایی که از سر و کولشون بالا می روند، با ایشان شوخی می کنند و کشتی می گیرند. حال شما یا هر کس دیگری نزدیکی های احساسی و جنس این روابط را در هر طوری که دلش می خواهد ببیند و تعریف کند، به من و غیره دخلی ندارد، فقط دوست دارم بگویم این شبه جمع بندی و stereotype ای که چه از کلام جناب سکرتر و چه شما و چه هر کسی این جا می آید (با تمامی احترامات به کامنت گذاران عزیز که خودم هم از آنان هستم!) یک چیزی می پراند، ایجاد می شود، این جمع بندی حالم را به هم می زند. به قول «مسخ» همه می خواند «علمی» نظر بدهند.

  38. به سکرتر:

    دلیل این که این زیرساخت نوشتار شما شده جایی برای هر نوع نظر دادنی راجع به معلم ها، این است که سعی کردید «کلی» بنویسید و «تعمیم» بدهید و در نهایت در نتیجه گیری تان نه چند تا اسم آدم، بلکه «معلم» یا «معلم جوان» یا اسمی عام را هدف بگیرید.
    «مسخ» می گوید کار باید علمی باشد. آن طور که در جامعه پذیرفته شده است و به نظرم واضح به نظر می رسد، جای ابراز کار علمی در وبلاگ نیست. کار علمی این جوری مخاطبش عامه نیستند، مخاطبش گروه خاصی را در بر می گیرد، مثل «مسخ» که فرق فرانسوی و انگلیسی «سکسوالیته» را می فهمد و مثل دیگری که فرق «بچه بازی» با «گرایش به آن» و چند اصلاح در این دسته را می فهمد(که البته فکر نمی کنم خودم جزء این آدم های علمی باشم).
    ولی این که شما بیایید و با تجربه های خودتان بنویسید که «معلم جوان که لذت جدیدی پیدا کرده است مشغول بازی کردن با قدرت فهم بچه‌ها می‌شود.» دارید دز چند سطر برای اگر نه همه، عده ی زیادی از «معلم های جوان» قضاوت می کنید. البته نه فقط آن ها، بلکه «رابطه ی شان با دانش آموز»، که این قضاوت شما به نظر مطلق نگری به نظر می رسد. خب حالا فرض که قضاوت شما اثر منفی بر ذهن «آدم علمی» یا «عالم علامه» نداشته باشد، بر ذهن عده ای که دارد. آیا این اخلاقی به نظر می رسد که شما غیر مستقیما کاری کنید که رابطه ی انسانی عده ای تحت تاثیر منفی قرار بگیرد؟ آیا این به زشتی همان «بچه بازی» یا مشابه اش یا عین خود فعلش! نیست؟

    در نهایت، مطرح کردن قضیه بهتر از مطرح نشدنش بود، اما بهتر نبود در چارچوبی بهتر؟

    پ.ن: معلمی داشتم که خیلی دوست داشتمش و دوست دارمش. اصلا بگذارید اسم ببرم که نقل قول مستقیم شود: امیرپویان شیوا. روزی حرفی زد که هرگز فراموش نخواهم کرد: «رابطه ی معلم و دانش آموز، قبل از این که رابطه ی یک استاد شاگردی باشد، رابطه ی دو انسان است. در این رابطه، دو انسان از یک احترام برخوردارند.» این یعنی که اگر به معلم احترام باید گذاشت، به دانش آموز هم باید احترام گذاشت، نه کمتر و نه بیشتر، چون هر دوی این ها انسان اند. حالا از ربطش می خواهید؟ درد و دل بود، ولی جایی که شاگرد شد «بجه» و شاید «مفعول» (از هر دست)، به نظرم به او و شعورش بدتر توهین شده است تا به معلمی که فاعل یا هر چه باشد. این ها هر دو انسان اند، بی خیال اسم گذاشتن روی انسان ها شویم…
    می خواهید جنس این توهین را لمس کنید؟ به یاد بیاورید روزی که احساس کردید در کلام ام با شما، شما «جوانکی» هستید که «دانشجوی سال اول است». آن وقت شما از آن لحن مغروانه ای که شما را «جوانک» می دانست عوض این که خودش را جوان تر بداند آزرده شدید، اصلا آزرده نه، حال تان از آن آدم به هم خورد. حالا حس آن جوان تر هایی که شما «بچه» ی «بچه بازی» بخوانید شان چطور خواهد بود؟

  39. این را بیشتر باز می کردی. من دقیقاً نفهمیدم از کجایش چه استفاده ای کردی:
    «این سکسوالیته در شکل‌های افراطی خود معلم را تبدیل می‌کند به یک کلکسیونر. کسی که با دقت نوشته‌ها و پاسخ‌نامه‌های امتحان‌های عجیب و غریب و فیلم‌ها و تحقیق‌ها و نامه‌ها و در کل همه‌ی واکنش‌های بچه‌ها را جمع‌آوری می‌کند و از دیدن مجددش هم لذت می‌برد. این معلم‌ها خصوصیات اخلاقی و فکری بچه‌ها را در پوشه‌های مختلف جمع می‌کنند و عاشق کشف زوایای پنهان ذهن بچه‌ها هستند: فلان بچه از ارتفاع می‌ترسد و آن یکی حسود است و فلانی و بهمانی باهم قهر کرده‌اند و آن یکی عاشق سریال لاست است و این یکی از ریاضی بدش می‌آید و فلان دانش‌آموز با پدرش مشکل دارد و… این اطلاعات بعضی وقت‌ها گران‌بهاترین دارایی‌هایی این معلم [افراطی] می‌شوند.»

  40. hh

    اينكه مثلا بگويند جوان ها بايد مراقب خطر اعتياد باشند يعني يك حكم كلي در مورد همه جوانها كه حال آدم را بهم ميزند؟ اينجا خطر اعمال نسنجيده فرد نا آگاه از اقتضائات مسئوليت معلمي مطرح شده. من نه تنها اينرا بد نميدانم بلكه وظيفه خود ميدانم خطري را كه مصاديق ابتلا به آن را ديده ام تذكر دهم. يك جوان تازه از مدرسه در آمده يكي از افراديست كه احتمال اين نا آگاهي و خطر در موردش زياد است. من نميگويم آن جوان يك متهم است. ميگويم متناسب با سنگيني اين مسئوليت بايد مراقبت بيشتري، چه از جانب خودش، چه از جانب اطرافيانش وجود داشته باشد. اينكه معلمين جوان قابليت هاي زيادي دارند تضادي با موضوع مطرح شده ندارد.

    حرف بسيار ساده است. معلمي مسئوليتي سنگين است. مسئوليتي كه اگر درست انجام نشود باعث لطمه ديدن يك انسان ميشود. ايرادي كه ما وارد ميكنيم اينست كه آنچنان كه بايد به سنگيني اين مسئوليت توجه نميشود. مثلا مسئول قسمتي از يك سازمان شدن كار پر مسئوليتيست. اين به معني اين نيست كه يك جوان نميتواند مسئول اين كار شود. به معني اين است كه براي انجام اين مسئوليت بايد دقت و مراقبت زيادي بكند. اما به هيچ وجه كسي معلم شدن يك فارق التحصيل را مسئوليتي بزرگ تلقي نميكند. نه خودش و نه ديگران. معلم شدن مسخره تر از حتي استخدام در يك شركت قلمداد ميشود. اين امر نادرست و تبعات آن در بي توجهي در اعمال همان مشكليست كه تذكر ميدهيم. من تعجب ميكنم كه اين حرف كه نقش داشتن در شكل گيري انسانها مسئوليتي سنگين است چرا براي بعضي ها اينقدر مسخره و اغراق آميز به نظر ميرسد.

  41. hh

    من تازه متوجه عبارت «هر کسی گذری می آید تفی رویش می اندازد …» شدم. اگر اول متوجه ميشدم جوابش را نميدادم.

  42. به hh:
    جوابش را نمی دادی؟ یعنی به حساب آن نقل «تفی» نمی انداختی؟
    گفته اید که:
    «سعی ما اين است كه معلمي را از اين بي ارزشي در بياوريم» خب داری می گویی معلمی شده بی ارزش. این غیر از حکم کلی است؟ الان مخفف اسمت را دیدم متوجه شدم کدام معلم خودم بودی. یادم هست برای من آدم پر ارزشی بودی… حالا معلمی بی ارزش شده و شده «چراگاه احساسات یک جوان» ؟ بله، یادم هست شما چقدر احساساتی شده بودی زمانی که آن آشغال ها بیرونت کردند از راهنمایی.
    گفتی اگر اول متوجه جمله ام بودی جوابم را نمی دادی. اگر اول متوجه نامت می شدم اصلا آن را نمی نوشتم…

  43. حرف بدی زدم گفتم این جا هر کی رد می شه چیزی می پراکند؟ خودم را از آن تف کننده ها محزا حساب کردم؟
    خب آقای… چیزی نوشته اند که جایش این جا نیست به نظر من، و هر کسی هم بسته به بعدی از درک متفاوتش چیزی زیرش نوشته ولی موضوع به هیچ جایی نمی رسد و فقط پراکنده می شود وقتی یکی از غم نبود نیکوتین می نالد و دیگری دارد از نتایج متن بر ذهنش می نویسد و آخری دارد از پیشگیری از خطرات معلمان جوان می گوید!
    این ها چی هستند؟ قبول، لغت «تف» مناسب نیست، پراکنده کاری نیستند؟

  44. Sina :
    Ziad hers nakhor aQa , kollan 60 saali pish Zende nistim ,
    vali beZarid mellat ham dard o del konand , shayad aram shodand ,

    —————

    P.s goftam aQaye Secreter !

  45. به Beyqoor:

    دوست ندارم حرص بخورم، ولی حرصم می گیره وقتی تازه از انسانی بودن رابطه معلم و شاگردش گفتم و معلم سابقم میاد می گه: «جوابش رو نمی دادم». ازین لحنش حرصم می گیره، حتی بیشتر برای من ناراحت کننده هستش از زشتی حرف های این پست و توهین هاش به آدم ها!
    در ضمن همه ی حرف های خودم هم درد دل بوده و جز این چیزی نبوده که به کسی بخواد بر بخوره.

  46. hh

    من صريحا بهت ميگم من قصد بي احترامي به شما رو نداشتم. اگر من دوست نداشته باشم كسي به من بي احترامي كنه به طور متقابل به خودم اجازه نميدهم به شما بي احترامي كنم. اون واژه «تف» شايد كمي فضاي بحث رو پريشان ميكرد، و حرف من به بي رقبتي خودم در مباحثه در چنين فضايي اشاره داشت.

  47. آرش

    خط پایانی پست قبل:
    «و از همه‌ی کسانی که این‌جا را می‌خوانند صمیمانه درخواست دارم با شرکت در این بحث به روشن‌تر شدن موضوع کمک کنند.»

    به نظرم این موضوع فلانی از عامه ست و نباید توی بحث باشه یا فلانی علامه ست و باید باشه بی مورده! این موضوع با همه درمیون گذاشته شده و در نتیجه نظر همه محترمه و حتا کمک می کنه به اینکه موضوع از جهات بیشتری روشن بشه. اگر هم همه ی این جهات از قبل برای طیف «علامه» روشنه، مبارک صاحبانش باشه! به جای اینکه به بقیه بگن بهتر بود حرف نمی زدی، بهتره اگر می خوان توی بحث باشن، حرف جدیدی بزنن یا با بردباری برای بقیه چیزی رو که می فهمند توضیح بدن.

    مثلا من الان یک موضوع رو نفهمیده ام. اینکه چرا ضرورتا(یا در اغلب موارد حتا) معلم ها به بچه ها آسیب می زنن. می فهمم که به قولhh ممکنه آسیب بزنن و بنا بر این باید مراقب باشن، ممکنه که»وقتي معلمين در مستي اين احساسات سنگيني مسئوليت خود را فراموش كردند آنگاه با گستاخي هر عمل نسنجيده اي را مرتكب» شوند. حتا این رو تجربه هم کرده م.
    ولی اینکه باید از معلمی و لذت های اون پرهیز کرد چرا که خیانت به علاقه و توجه و امید دانش آموزه و به جای کمک آسیب می زنه رو نمی فهمم.

  48. hm

    به علی:
    من از ابتدا قصد وارد شدن در این بحث را نداشتم و هیچ حرفی هم نزدم چون وقتی من در یک بحث به این شکل شرکت می کنم به معنای آن است که وارد بازی ای که توسط نویسنده آغاز شده می شوم، بازی ای که قواعدش توسط نویسنده معلوم شده و حتی کلمات و ادبیاتی هم برای آن انتخاب کرده و با این انتخاب بحث را به حوزه خاصی کشانده که من آنرا قبول ندارم.

    و حضور من در این بحث حمل بر موافقت ضمنی من با محتوا و موجودیت بحث و حتی این ادبیات زرد جاری در آن میشد که من برای آنها ارزشی قایل نبودم و این موضوع گویا به قیمت آن تمام شد که بعضی افرادی که اینجا می آیند گمان کنند که این است واقعیت و جز این نیست.

    تنها دلیلی که باعث شد من اینجا کامنت بگذارم حضور تو و حضور احتمالی دیگر دانش آموزان راهنمایی است که مخاطب این ادبیات سوپر زرد مثلا علمی واقع شدید که شما را ترغیب به دنبال کردن این مطالب کرده. چیزهایی شبیه یا غیر شبیه به این جمله: «و البته ماجرا در شکل‌های دیگرش خطرناک‌تر و هیجان‌انگیزتر خواهد…»

    مخاطبی که بسیار ساده میتوان آنرا تحت تاثیر قرار داد و او را دچار کج فهمی و بدبینی کرد.

    مردی از آنسوی شهر دوان دوان و شتابان و با شور و حرارت آمده، «و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی، فقال یا قوم اتبعوا المرسلین» و میگوید که ای مردم! بدانید و آگاه باشید! این چنین گفته اند رسولان فلسفه تاریخ بشریت! از ایشان تبعیت کنید! و تو ای موسای جوان! بدان که گماشتگان فرعون به دنبال تو فرستاده شده اند تا تو را بکشند!

    من کاری ندارم که نویسنده چطور میخواهد برای این حرف ها و تاثیراتشان جواب بدهد، آنجا که باید بدهد اما،
    اگر سوم راهنمایی باشی، حتما من را میشناسی و باید جلسه اول کلاسمان هم یادت باشد. باید یادت باشد که چقدر مچ دستهایتان درد میکرد! آن هم به خاطر نوشتن حرفهای یک سری اسطوره که خیلی هم گنده تر از معلم هایتان هستند. باید یادت باشد که یک ترم بر این اسطوره ها گور پدر میفرستادید. باید یادت باشد که یک ترم من زور زدم که تمام اسطوره ها را برایتان بشکنم و خودتان را به فکر کردن وادار کنم.

    تعجب میکنم از تو که خرده های شکسته شده اسطوره های دانشمندان بزرگ را در مقابل خودت دیده ای و باز هم برای خودت از معلمانت اسطوره ساخته ای.
    آن هم از آدم هایی که اشتباه میکنند، آن هم به مقدار زیاد. آن هم از آدم هایی که خودشان هم به جای محکمی بند نیستند و اعتقاداتشان اسیر توفانها و بادهای مختلف می شود و بسادگی لرزان می شوند. بعضی ها که نمیدانند برای چه آمده اند و معلم شده اند ( که اکثرا در بدو کار همه همین طوریم ) و تنها چیزی که از معلمی میفهمند همین طعم مطبوع لذت مبهمی است که نمی دانند از کجا می آید و به کجا میرود، و بعضی ها که تا آخر هم نمیفهمند و بعضی ها که بعد از مدتی توبه نامه می نویسند…
    تعجب میکنم که اینقدر تلاشهای معلمان مدرسه در شکستن خودشان بی اثر بوده و نوشته هایی تا این حد زرد این کار را در مورد تو انجام داده اند.

    و بیشتر تعجب میکنم که بت معلمانت که شکسته شد برای خودت بت دیگری از نویسنده ساختی و همه حرفهایش را دربست قبول کردی. «حرفهای باطل در طول تاریخ آنقدر غیر منطقی نبوده اند که نتوان آنها را باور کرد».
    وقتی حرفی از کسی می شنوی که در مورد چیزی اظهار نظر میکند باید این را بدانی که غالبا انسانها حرف هایشان مخلوط با احساس های شخصی شان، تجربیات شخصی شان، تفکرات شخصی شان و قضاوت های شخصی شان است و هنر شنونده این است که حقیقت را از این ها هرچه بیشتر جدا کرده و تحت تاثیر بقیه قرار نگیرد.
    مثلا فرض کن یک کاسبی که هروقت میخواسته یک مشتری را تلکه کند، با احترام با او صحبت میکرده به تو بگوید که: «هر وقت دیدی مغازه دار با احترام با تو صحبت میکند بدان که کلکی در کارش است. بعد هم دلیل بیاورد که بله! وقتی با مشتری با احترام صحبت می کنی عادت میکند که کلمات تو مورد تاییدش باشد و تو را باور کند و دلش نیاید به کسی که از او تعریف کرده نه بگوید.» آیا دربست باور کردن این حرف منطقی است؟ آیا نباید شنونده سعی در جدا کردن حقیقت از باطل کند؟ آیا نباید سعی در جدا کردن تصورات شخصی و برداشت های شخصی کند؟
    همیشه این یکی از مشکلترین کارهاست.

    یکی از تدبیرات همیشگی گمراه کردن مردم در طول تاریخ به شهادت قرآن مخلوط کردن و پوشاندن حق با باطل بوده به طوریکه قابل تشخیص از هم نباشند: » لم تلبسون الحق بالباطل و تکتمون الحق و انتم تعلمون»
    سعی کن مسایل را پیش خودت حلاجی کنی و خودت فکر کنی. نه اینکه زدن مقداری حرف واقعی و انتخاب کردن ادبیات نادرست از طرف نویسنده و زدن حرفهایی هیجان انگیز و خطرناک تو را به سمت باور کردن یکجای کل حرفها ببرد.

    اگر از من میترسی که هیچ!!! ولی اگر نمیترسی می توانیم در مدرسه حضوری با هم صحبت کنیم.

  49. نوید

    عجیبه که خود نویسنده در حال لذت بردن از کامنت هاست و زحمت دفاع از حرفاش رو نمی ده انگار که یه سری چی همین طوری بافته حالا داره لذت می بره.

  50. می دونی سکرتر! جنایت همیشه حاضره. این جنایتکاران که دیر می رسن. خوشالم که کامنت دونی ت رو نبستی. این سری از نوشتار تو در این وبلاگ تجربه خوبی از آب در اومد. من هنوز منتظر قسمت های بعدی هستم.

  51. hh

    آقاي hm. چون خودت با لحن و ادبيات نه چندان مناسب حرف زدي من هم راحت تر جوابت را ميدهم. اين نوشته شما مقايسي است از آن مطلب كه يك معلم چگونه چيزهاي بي ربط را به خورد بچه ها ميدهد. دوستان بزرگ تر من ميتوانند در تشريح اينكه متن شما چقدر بي ربط بوده مرا ياري كنند. «بحث بي ارزش است» ، » افراد گمان نكنند که این است واقعیت و جز این نیست » ، «بحث به حوزه اي رفته كه من قبول ندارم» ، «ادبياتش سوپر زرد مثلا علمي است» ، «حرف ها مخلوط با احساس های شخصی و … است » ، «گمراه کردن مردم و پوشاندن حق با باطل» ، آيات قرآن و … خلاصه نقل هايي از شماست. يك كلمه دليل در نوشته هايت براي اين ادعا ها وجود دارد؟ 2 صفحه نوشتي، همه اش يك مشت شعار بي ربط است. «آنها كه حق را با باطل مخلوط ميكنند» همين طور بي دليل ما ميشويم مصداق آن باطل، هان؟ چه قدر باحال! چه قدر راحت! شما كه در علامه حلي معروفي به معرفت گفتن براي بچه ها هميشه همين طوري استدلال ميكني؟ و بعدش شعار ميدهي كه خودتان فكر كنيد! حتي فرضا كه براي حرفهايت دلايل محكمي هم داشته باشي آنقدر براي مخاطبت ارزش قائل نبودي كه يك دليل بياوري. چيزي كه به خورد آن بچه مخاطبت دادي اين است. اتفاقا شما شايد نمونه خوبي باشي براي آن معلماني كه من ذكر كردم كه با ژست پيامبر گونه مطالب بي ربط را به خورد بچه ها ميدهند. دوستان از يك طرف به ژست حرف زدن ايشان و از طرف ديگر به وزن منطق در آن توجه كنند. يك مشت شعار و وسطش آيه هاي قران بياندازد كه لابد بگويد حرف من همان كلام و موضع حق است. هر كس وسط حرفش آيه قرآن بياورد بدون هيچ استدلالي براي مصداق آن بودن ميشود حق؟ اين نوشته بي ربط شما تنها كار بردش تحت تاثير قرار دادن يك بچه است. كه من تصديق ميكنم اين كار را خوب بلدي. شما هم نگران جواب پس دادن باش بابت حرفهاي نسنجيده اي كه احيانا به بچه ها ميخوراني. اينجا جلوي ما كه اين است طريقه موعظه كردنت، در مدرسه كه آن دانش آموز حضوري خدمتت برسد خدا ميداند كه چي ها تحويلش ميدهي. البته اگر شما با آن تعابير بالا درباره بحث و من و ديگر دوستان صحبت نميكردي، من هم آرام تر جوابت را ميدادم.

  52. Navid :
    mo’afeQam ..

    shyadam majalle dare dir mishe , aQa karaye mohemtar ham daran !
    juZ kiddin 😀

  53. نوید

    بیشتر تعجب میکنم که بت معلمانت که شکسته شد برای خودت بت دیگری از نویسنده ساختی و همه حرفهایش را دربست قبول کردی. «حرفهای باطل در طول تاریخ آنقدر غیر منطقی نبوده اند که نتوان آنها را باور کرد».
    این تنها حرف به درد بخور اون مجموعه بود. همه ی بت ها باید شکسته بشه همه ی حجاب های ساخته ی بشری کنار بره و همه ی حرفها رک زده بشه. مخصوصا اون ذکر از قرآن و امثالهم لطفا حرف خودتون رو بزنین.
    من اینجا مجددا از نویسنده پاسخ می خوام به این ادعا های پاک سیرت منشانه.
    دفاع از آدمی که درس می دهد و آدمی که همخوابگی می خواهد. هر کدام جا دارد اما جای همخوابگی در مدرسه و جای علم در آغوش انسان دیگر نیست. شاید هر کس هر کسی را بقل کند و این عیب نیست اما بقل کردن در هر هنگام به هر بهانه آنهم بچه ای 10 11 ساله را مردی 18 19 ساله عیب است.
    وعظ کردن بچه آنهم به لحن حق به جانب از روی شوفاژ یا در آغوش معلم زشت است. هر معلمی باید نتایج فکر خود و دیگران را بگوید اما نه با لحن
    دارندگان آنچه نهان است.
    طاووسی عزیز سینای خوب من منفرد دانا . کسی امیرپویان ها را باقری ها را طهماسبی ها را معلم باطل نمی خواند. آنها که خالصانه آنچه دارند را می دهند نامرد نیستند. آنها نامردند که به صد نیرنگ برای لحظه ای ساعت ها قصه می بافند. کسانی که می خواهند بچه ها را آنطور کنند که لذت می برند. آنطور که به میل آنهایند.

  54. To Navid:

    I apologize for writing in English, as my keybaord has no Persian option and I don’t want to bother to go and find an online one to type it in Farsi. I hope there would be some sort of virtual rights that I can avoid you from mentioning my last name on your comment without my permission. Even I have asked Mr. Shiva for his permission when mentioning his name on a controvertial post by a controvertial blogger who is offensive to many teachers and students by his claims which I find false
    In response to what you stated about Mr. Shiva and others, I just say that I did not assume that anyone would call them such by such names, and my quoute was an attemp to make Mr. Secreter to realize that he is offending not only teachers but students who he is calling them «fags». I don’t care if he or others may feel being intelecutal or trying to save others by revealing a bitter fact, but the way they are streotyping and generalizing people with their own limited experience seems unacceptable to me as an audience. In conclusion, I think such a blog post may have more negative impact rather positive, and the only logical reason for me to write down a comment is because my personal nature that is against censorship in anyways, even if it is a disgusting text about children being sexuality assulted in the school that I belong to

  55. Sorry to use an inappropriate word for «sexaully assulted» but honestly that’s the only word that can express the gross feeling I have inside myself. I fully understand that Secreter or others have not used such a word, but unfortunatly what they have written implies that

  56. khaheshmandam dar neveshtehaye ba’di ba moZoo’e «bache baZi dar kharej aZ keshvar » ham bepardaZid ..

    aZ tarafe jam’ii az danesh amooZan e kharej aZ keshvar !

  57. به اشکان:

    غصه نخور، خارج از کشور کمتر این موضوعات اتفاق می افتند که به ذهن کسی برسند! مگر این که منظورمان عربستان و عراق و افغانستان باشد که به دلیل کمبود امنیت…
    اصلا راستش داشتم امروز به این موضوع فکر می کردم، این جا کسی کمتر حتی خیال این چیزها رو می بافه چون حجابی نیست که کسی به چنین کارهای کثیفی با همجنس کوچکتر خودش فکر کنه!

  58. گند همه چی در اومده:
    سکرتر با این نوشتنش
    ما با این کامنتامون
    وبلاگ با این بازدید کننده ها
    مدرسه با این معلما و شاگردا
    نونوایی ها هم با این نوناشون.

    هو! مردک مسخ(ره)! تو که به خواسته ی پلیدت در باب متن فلسفی-علمی خفن نرسیدی، حالا گه خوردی که خوشحالی که در کامنتا بسته نشده. نشستی به ریش ما احمقایی که بحث می کنیم می خندی؟ خوب چیه؟ این پست لیاقت کامنت بهتر از این رو نداره. سوتی دادن آدم های ریز و درشت هم اصلا جذابیت نداره که تو بخوای منتظرشون بمونی. جمع کن بساطت رو.

    البته صف رو نباید به هم زد. هر چند این صفی که من می بینم صف بشو نیست.

    هو! علی کوچیکه! (مگه نمرده؟) خاک بر فرق سرت کنن! یعنی تو اگه اون یه معلم رو (که می خوام هر کی که هست سر به تنش نباشه) گیر نمی آوردی چه غلطی تو زندگیت می خواستی بکنی؟
    من حاضرم شرط ببندم که اشتباه جواب داده به سوالات! نه. حاضرم شرط ببندم که درست جواب نداده به سوالات. هر کسی که عقلش برسه به هر سوالی جواب نمی ده.
    نمی گم تقصیر اون بیچاره بوده ها! نه! اصلا! شاید حتی اگه من هم جای اون بودم (هر چند مطمئنم که هیچ وقت جای اون نخواهم بود) تو بتز همین بلا رو سر خودت میاوردی. اینقدر می پرسیدی که محض از سر وا کردنت یه جوابی حوالت می دادم.
    ولی دارم بهت می گم. اگر این نوشته واسه 99.999% آدما مضر باشه، واسه 0.001% تویی که ضریب هوشیتون یه مقدار پایینه مفید واقع می شه. همون بهتر که بترسی، با فاصله وایسی و به جوابی که می شنوی اعتماد نکنی.
    یه موضوع خیلی مهم دیگه هم هست: تو سن و سال تو اکثر سوالاتی که به ذهن می رسه کلا مزخرفه. از قضا سوال مزخرف جون می ده واسه اینکه جواب بی ربط بهش بدی. یعنی وقتی یه سوالی پرسیده می شه که مبنای فکری درستی نداره و بیشتر تحت تاثیر احلام سحرگهی به ذهن تو خطور کرده، یک معلم با خصوصیاتی که وصفشون در بالا اومده (و دوستان می گن که من هم بالقوه تواناییش رو دارم، همین الان دارم بالفعل می کنمش) هر چی دلش می خواد (یعنی موضوعاتی که ممکنه کمترین ارتباط با اصل سوال رو -که البته اصلی نداره- داشته باشه) رو با کمی لفاظی و بالا و پایین بردن تن صدا فرو می کنه تو مخت. مثلا (حسن قلم بلدی؟) اینکه چرا دوستت با تو والیبال بازی نکرده در یک آن به اینکه دوستت دوستی نکرده و بعد تنهایی تو و بعد مظلومیت امام حسین و بعد اصلاح الگوی مصرف مربوط می شه.
    همین الان من داشتم یه همچین همین کاری می کردم!
    ممکنه من الان موفق نبوده باشم، ولی خیلی ها موفق می شن!

  59. be sina !
    moshek l yani hejabe ?!

  60. علی

    hm :
    جناب! اون هایی که شما از بین بردید اسطوره نبودند، یک مشت دیوانه روانی بودند، که هیچ کدوممون بهشون احترام نمی گذاشتیم!!
    (تازه کلی از حرفاتونم ضد و نقیض بود! می گفتین گور بابای نیوتن بعد زندگی نامه فرمی رو برامون می گفتید! گور بابای فایمن! ولی به شاکله(؟) اش توجه کنید!)
    در ضمن درد آمدن مچ دست هم هیچ وقت باعث نشد که من اون ها رو پایین تر فرض کنم!
    گور پدر ها هم، به نظرم فقط شعار بود که مارو چند جلسه خوش حال کرد! بعدش مگه مجبور نشدیم قوانین ابلهانه نیوتن رو حفظ کنیم؟؟؟ حالا هم که فقط اینه که مزیت مکانیکی قرقره بیشتره یا گوه(!!!)

    در مورد صحبت حضوری در مدرسه، هم شما کی با آدم صحبت می کنید که این بار دوم باشه؟؟؟
    شما به نظرم با خیلی روش های دیگه می تونستید اسطوره های قابل دسترس تر رو نابود کنید! مگه چند تا معلمید؟؟؟؟
    (ببخشید اندکی تند رفتم!)

    باگ مورن : اگه اون معلم نبود، یک معلم دیگه می شد اسطورم!!! اونم که می گید سوال هارو می پیچونن….خودم حس می کنم که پیچونده شدم! ولی باور نمی کنم که پیچونده شدم!!

    دوباره به hm : حالا از کجا فهمیدین حلی 2 ایم؟ مگه حلی یکم درس می دین؟؟؟ نکته : اگه حلی دو بودن رو از رو این فهمیدید که از رو وبلاگ مهدا اینجا رو پیدا کردم، باید بگم سخت در اشتباهید، از تو وبلاگ خودتون دیدم!

  61. به سینا:
    آمریکا رو نمی دونم…
    ولی انگلیس کم نیس نگاه چپ معلم به دانش آموز….
    البته انقدر عشق ها فلسفی عرفانی نمی شه….
    ولی خوب به هر حال انقدر هم سفید نیست این ور تا اونجایی که من دیده ام…

  62. نوید

    به علی : کی می گه نیوتن احمق روانی بوده یا فاینمن !؟

  63. دینگ

    جنای میرزایی، سلاملیکم!
    من همین امسال بلافاصله بعد از فارغ التحصیل بودنم شدم معلم تو حلی، و میبینم که همه ی حرفایی که زدی … همشو حس میکنم و رنج می برم…
    راس میگی ، دقیقن این درون مایه ی جنسی مشهوده تو رفتارای معلما با شاگردشون تو این مدرسه…

  64. ali tabrizi

    jenabe screter, bande motevajeh misham ke nezam va systeme amuzishie kolle ma, na dar tiz’hushan faghat, bar hich mabnaye aaghelaneE kar nemikone. yani inke bazdehe niruye belghoveE ke vojud dare injaha, da hade sfre. 2ta soal faghat. aval inke aya in rabeteye lezat bordan va vabastegi ke shoma mifarmaEn, unam be in shekl, aya tu hameye shoghla vjud naare?! aya hameye kasaE ke kario ke dus daran anjam midan, ya hatta ba’zan teye modate tulani ke kario ke dus nadaran anjam midan behesh vabaste nemishan? dar inke tadris kardan mese hameye karaye dige ye amalkarde technical va herfeEe bahsi nis, montaha man be onvane ye fareghotahsile helli, serfan ehsas kardam madreseye ma ham danesh amuzan va ham moalema ba’zan azadie amale bishtari daran. yani faza baztare, ke serfan ba’es mishe ma bazdehi kamel nadashte bashim, na in oghdehaye jesi ke shoma mifarmaEn.
    soale dge inke be bande befarmaEn chetor momkene ke beyne shagerd va moalem ertebati ijad kard ke ta’sir pazirie ravanie 2taraf nesbate behesh 0 bashe? aya in ye fekre idealisti nist? yani aslan mishe ertebatio dar nazar gereft ke moalem va shagerd hich vabastegiEE nesbat be ham peyda nakonan?!

  65. دانش آموز و معلم سابق سمپاد

    واقعا متاسفم که این مطالب رو اینجا خوندم.

    1. من خودم هم اونجا درس خوندم و هم معلم بودم. این حرفا از اساس بی ربطه. من هیچ وقت به هیچ کدوم از دانش آموزام دید اینجوری نداشتم. دانش آموزهایی داشتم که به نظرم مستعدتر و راغب تر به یادگیری باشن. پس متلا براشون پروژه خاص تعریف کردم و … ولی این اصلا این جوری نمیتونه تعبیر بشه.
    2. لذت بردن از تدریس اصلا چیز بدی نیست. پس با تعبیر شما هیچ کس نباید دکترا بخونه چون لذت میبره. دکترا یعنی انجام تحقیقی که ازش لذت میبری.
    3. معتقدم آدما باید هواسشون به عواقب نا خواسته کارهاشون باشه. الان اگه فقط یه دانش آموز این متن رو بخونه و نظرش نسبت به معلمش عوض بشه میتونه مسیر زندگیش عوض بشه. اونوقت تو خودتو چجوری میبخشی. من این متن رو زاییده یه ذهن بدبین یا … میدونم که تصورات شخصیش رو بدون ذره ای فکر به عواقبش داره بیان میکنه.

  66. omidreza

    من هم از همین درد رنج می برم
    من سوم راهنمایی هستم وبه رفتار وکردار یک پسر اول راهنمایی عادت کرده وعاشق همه ی کار های او شده ام
    هر کاری می کنم نمی توانم او را از ذهنم بیرون کنم
    فقط برای دیدن او لحظه شماری می کنم
    با این کار ها از زندگی عقب ماندم

  67. omidreza

    به نظر من این رفتار ها غلط است واگر درگیرش شوی جدا شدن از آن بسیار بسیار سخت است

برای hh پاسخی بگذارید لغو پاسخ