بچهبازی شکلهای گوناگونی دارد و مثل همهی رابطههایی که دو طرفاش انسان است بسیار پیچیده است. تحلیل دقیق آن در یک چارچوب مشخص و موشکافی انواع آن در حوصلهی جایی مثل وبلاگ نیست. برای همین حرکت من در این نوشتار پراکنده است. قصد ندارم از نقطهی مشخصی شروع کنم و قضیه را در یک نظام دقیق بررسی کنم. چرا که این کار در چند هزار کلمه غیرممکن است. و به وقت و منابع بیشتری نیاز دارد. من اینجا از گوشهای به گوشهی دیگر میروم و البته سعی میکنم که این حرکت کاملاً بینظم نباشد. باز هم خواهش میکنم که اگر میخواهید در بحث شرکت کنید این کار را بدون نام انجام ندهید و لطفاً دربارهی موضوع بنویسید. بهتر است نظرهای کلی دربارهی بچهبازی در پایان این سری نوشته مطرح شود و در هر قسمت دربارهی همان قسمت بحث شود.
از جوان 18 سالهای شروع میکنیم که از دبیرستان علامهحلی فارغالتحصیل شده و سال اول دانشگاه است و در مدرسهی راهنمایی علامهحلی شروع به کاری میکند معلمی میگویند. اولین شکل بچهبازی همینجا آغاز میشود. پسرهای دوازده ساله اسباببازیهای جالبی هستند. واکنشهای بچهها برای معلم [اجازه بدهید او را معلم بخوانیم.] جالب است. فرض کنید شما یک روبات خیلی هوشمند دارید که در برابر همهی کارهای شما واکنش نشان میدهد؛ واکنشهایی که برایتان غیر قابل پیشبینی است. طبیعتاً سر و کله زدن با این روبات برایتان لذتبخش است. و هیچ روباتی هوشمندتر از بچهی دوازده ساله نیست. اولین چیزی که توجه این معلم تازهکار را جلب میکند همین واکنشهاست. برای همین هم همهی معلمها انبار بسیار پرباری از واکنشهای بچهها دارند: حاضرجوابیها، شوخیها، جوابها و سوالهای هوشمندانه، حماقتها، مشکلات و خطاهایی که از بچهها سر زده و معلم با دقت و وسواس خاصی همه را جمعآوری میکند. زنگ تفریح هم زمان خوبی برای مبادله کردن این خاطرات است. معلمها با لذت وصفناپذیری این خاطرهها را برای هم تعریف میکنند و انبارهای خودشان را غنیتر میکنند.
معلم فارغالتحصیلی را ندیدهام که این واکنشها برایاش لذتبخش نباشد. این مسئله وقتی جدیتر میشود که معلم در این بازی فقط یک ناظر نباشد. معلم جوان که لذت جدیدی پیدا کرده است مشغول بازی کردن با قدرت فهم بچهها میشود. این بچهها که تیزهوش خوانده میشوند و برخیشان ضریب هوشی بالایی دارند و برخی مثل خوره درس میخوانند و تکلیفهای معلمشان را با هر بدبختی انجام میدهند و تا مسئلهای را نفهمند بیخیال نمیشوند ابزارهای مناسبی برای این کار هستند. شاید این رابطه در جاهای دیگری هم اتفاق بیافتد: تاکسی، خانواده و… ولی فرق مهماش در این است که اینجا بیست و چهار جفت چشم به یک نفر خیره میشوند تا از او چیز یاد بگیرند و تقریباً همهی حرفها و حرکتهای معلمشان را ضبط میکنند و دربارهاش فکر میکنند. [معلم فارغالتحصیل برای بچهها نوعی ابرمرد به حساب میآید. دربارهی این موضع بعداً توضیح میدهم.] برای همین این کار برای معلم بسیار ساده است و نیاز به مهارت خاصی ندارد. اینگونه میشود که معلم به بچههای سوم راهنمایی انتگرال نامعین درس میدهد و با بچهی اول راهنمایی دربارهی تئوری نسبیت انشتین صحبت میکند و برای دوستاناش تعریف میکند که فلان دانشآموز الگورتیمی را نوشت که دانشجویان سال دوم نمیتوانند.
این شکل از سکسوالیته بیهدف است، [انواع هدفمند را بعداً بررسی میکنم] توجه خاصی به بدن دانشآموز ندارد و بیشتر از هر چیز دیگری بر پایهی لذت معلم شکل میگیرد. (و البته شدت و ضعف دارد) لذت تازه کشف شده برای معلم بسیار جالب است و معلم به شدت به این رابطه وابسته میشود. طوری که اگر چند وقت معلمی نکند دلاش برای سروکله زدن با بچهها تنگ میشود و احتمالاً بعد از مدتی نمیتواند بر این وسوسه غلبه کند و معلمی را از سر میگیرد. بسیار هستند معلمانی که درس دادن را رها کردهاند و حتی گفتهاند که دیگر این کار را نخواهند کرد و دوباره مشغول شدهاند. یا برای خودشان مهلت تعیین کردهاند که تا فلان وقت بیشتر معلمی نمیکنند و بعد از آن به کار و زندگی اصلی خودشان میپردازند و بارها این مدت را تمدید کردهاند. یا معلمی که وقتی فهمید یک سال است معلمی نمیکنم با تعجب زیادی پرسید چهطوری؟ مگر ممکن است؟ چگونه تحمل میکنی؟ این وابستگی خیلی مهم است و چیزهای زیادی را روشن میکند. اگر بگویم معلمی [فارغالتحصیل حلی] که مدتی معلمی نکرده است حال و روزی شبیه کسی دارد که رابطهی جنسی منظم داشته و مدتی است که این رابطه قطع شده است احتمالاً شما من را به تفسیر به رأی محکوم میکنید و من هم فعلاً اینچنین سنگین حکم نمیکنم. ولی اگر کسی حوصله داشته باشد و قسمتهای بعدی را بخواند شاید به گزارههای مشابهی برسد.
اینجا مسئلهی دیگری هم وجود دارد. اکثر اوقات کادر اداری مدرسه از این وابستگی [اعتیاد] معلمهای جوان آگاهاند و میدانند که معلم در هر صورت به کارش ادامه میدهد. برای همین خیلی وقتها این معلمان جوان از لحاظ مالی، فکری و غیره از سوی مسئولان مدرسه به بیگاری گرفته میشوند؛ مسئولان بلندپایهتر افکار و ایدهها و عقایدشان را به زیردستیها تحمیل میکنند و تقریباً مطمئن هستند که این معلمها در هر شرایطی به کارشان ادامه خواهند داد. نیروی کار مطیع و کمخرج و پرکار. البته از آنجایی که این قضیه ربطی به بحث ما ندارد بیشتر دربارهاش صحبت نمیکنم.
نمود مهم این شکل بچهبازی در کارهای خارج از سیلابس درسی مصوب است. معلم که احساس میکند سیلابس درسی، که موظف به درس دادناش است، کارایی لازم را ندارد قسمتی از زمان کلاس را به کارهای دیگر اختصاص میدهد. این کارها که مدرسه تقریباً نظارت خاصی رویاش ندارد میتواند درس اضافه یا چیزهای عجیب و غریبی باشد که هیچ ربطی به درس ندارد. مثلاً معلم کارگاه در پانزده دقیقهی پایانی کلاس دربارهی اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتومی صحبت میکند. یا معلم کامپیوتر برای بچهها معما طراحی میکند یا معلم فیزیک به جای درس دادن نیروی ارشمیدس برای بچهها از سیاهچالهها میگوید یا خیلی کارهای عجیب دیگر. معلمی را میشناسم که در شصت دقیقه وقت کلاس نمیتوانست نیمساعت را هم به درس اصلی اختصاص بدهد و میگفت بعضی وقتها بیشتر از پانزده دقیقه درس نمیدهد: او اعتقاد داشت کارهای جانبی که سر کلاس انجام میدهد از درس رسمی مهمتر است. البته تأثیر این رابطه در سیلابسهای رسمی مدرسه هم مشهود است. و این تأثیر در سیلابسهای مصوب مضرترین تأثیر ممکن است. چرا که به یک معلم و چند دقیقه وقت کلاس محدود نمیشود و گاهی سالها و دورهها ادامه پیدا میکند. به هر حال این سیلابسها توسط معلمها نوشته میشود [که به جز تسلط علمی بر موضوعْ آموزش خاصی دربارهی روشهای آموزش ندیدهاند] و خیلی وقتها چیزهای عجیبی در این سیلابسها پیدا میشود که حاصل کنجکاوی چند معلم بوده است. به راحتی میتوان ریشههای بازی با قدرت فهم دانشآموز را در بسیاری از این سیلابسها دید. شکلهای دیگر این سکسوالیته را در جاهای دیگر مثل اردوها هم میتوان دید. مثلاً یک سال در اردوی شهرکرد و هنگام بازدید از تونل آبی کوهرنگ به بچههای اول راهنمایی گفته شد که چیزی که از تونل پایین میآید شیر است. تعدادی از بچهها هم به خاطر رنگ سفید این آبِ کفآلود گول خوردند و تا زمان رسیدن به بالای تونل قضیه را نفهمیدند. این قضیه شاید برای بچهها یک شوخی ساده بود و دوستانی که در این اردو بودهاند آن را فاقد اهمیت بدانند: فقط یک شوخی ساده. ولی معلمها از این کار خیلی لذت بردند: یک بازی بزرگ روی ذهن بچهها. دو سال بعد در اردوی مشابهی همین کار انجام شد. و این بار قبل از رسیدن به پای کوه برای بچهها کلی دلایل شیمیایی و زیستشناختی و فیزیکی آورده شد تا باور کنند که چگونه آنزیمهای طبیعی در دل کوه شیر تولید میکنند و طبیعتاً بچههای دوازده ساله گول خوردند و این معلمها بودند که با لذت زیادی این خاطره را برای دیگران تعریف کردند: یک موفقیتِ دیگر. آنها بازی را برده بودند.
این سکسوالیته در شکلهای افراطی خود معلم را تبدیل میکند به یک کلکسیونر. کسی که با دقت نوشتهها و پاسخنامههای امتحانهای عجیب و غریب و فیلمها و تحقیقها و نامهها و در کل همهی واکنشهای بچهها را جمعآوری میکند و از دیدن مجددش هم لذت میبرد. این معلمها خصوصیات اخلاقی و فکری بچهها را در پوشههای مختلف جمع میکنند و عاشق کشف زوایای پنهان ذهن بچهها هستند: فلان بچه از ارتفاع میترسد و آن یکی حسود است و فلانی و بهمانی باهم قهر کردهاند و آن یکی عاشق سریال لاست است و این یکی از ریاضی بدش میآید و فلان دانشآموز با پدرش مشکل دارد و… این اطلاعات بعضی وقتها گرانبهاترین داراییهایی این معلم [افراطی] میشوند.
به هر حال این لذت اجتنابناپذیر است و شاید به قول دوستان نمکِ معلمی باشد. ولی وقتی معلمی از آن آگاهی نداشته باشد، به شدت درگیر و معتاد این رابطه شود و زندگی خودش را بدون وجود این رابطه کسلکننده و بیروح بداند ماجرا مهمتر از نمکِ معلمی میشود. [معلمی میگفت از ساعتی که مدرسه تعطیل میشود لحظهشماری میکند که دوباره صبح شود و بتواند با بچهها سروکله بزند. جدا از این شکلهای افراطی خیلی از معلمها واقعاً نمیتوانند بیشتر از چند ماه مدرسه نروند. و البته اکثراً خودشان را گول میزنند و دلایل دیگری برای ادامهی معلمی خودشان میآورند.] این موقع است که کلاس درس بیشتر از آنکه محل آموزش باشد تبدیل به جایی میشود برای ارضای معلمها. و این یعنی که در کشور ما بچههای تیزهوش جدا میشوند و بهجای دیدن آموزشهای تخصصی تبدیل به اسباببازی و ابزار سکسوالیتهی همنوعان چند سال بزرگترشان میشوند و این چرخه تا ابد ادامه پیدا میکند. [دربارهی نحوهی بازتولید این رابطه در نسلهای بعدی توضیح خواهم داد.]
این شکل از بچهبازی، برخلاف شکلهای دیگری مثل رابطههای عاطفی و جسمی و شکلدهیهای ذهنی هدفمند [که در ادامه دربارهشان صحبت میکنم] به چالش کشیده نمیشود. در مدرسهها آگاهیهای محدودی از شکلهای دیگر بچهبازی وجود دارد و دربارهاش بحث میشود. ولی این شکل همیشه مغفول مانده و این فراموشی باعث شده که حتی در نظر خیلی از معلمها هیچ قبحی نداشته باشد.
و البته ماجرا در شکلهای دیگرش خطرناکتر و هیجانانگیزتر خواهد شد…